دانلود رمان آفرودیته
دانلود رمان آفرودیته اثر زهرا ارجمندنیا.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان آفرودیته را برای شما عزیزان اماده کردهایم.برای دانلود رمان آ،رودیته اثر زهرا ارجمندنیا با ما همراه باشید
داستان رمان آفرودیته
رمان آفرودیته داستان عشق بین دو ملیت مختلف را بیان میکند.عشقی آتشین بین آرون نیکزاد مربی تخصصی تیر و کمان با دختری اسپانیایی به اسم دیانا.آرون نیکزاد که یک مربی ماهر در رشته ورزشی تیر و کمان است با جدایی از تیم ملی ایران به شهر بارسلونا اسپانیا مهاجرت میکند.او در آنجا مربی دختری اسپانیایی به اسم دیانا میشود.رمان آفرودیته تفاوت دو نسل و دو فرهنگ را بیان میکند.دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل در مقابل آرون ایرانی.دیانای شر و شیطون البته کمی دست و پا چلفتی در مقابل آرون با جدیت و سردی شخصیت.با داستان و ماجراهای این دو همراه شوید.در این رمان با مختصری از فرهنگ اسپانیا آشنا میشوید
یکم می خوایم از تفاوت فرهنگ ها بگیم و تلاش دوتا آدم تا یه سری از تفکرات نسبتا غلط فرهنگی رو در باور عموم که نه، در باور خودشون کمرنگ کنن . قصه به جهت این که
شخصیت دخترش، ایرانی نیست ممکنه کمی دیالوگ های بازی داشته باشه
قسمتی از رمان آفرودیته
دیدن ماما، مزرعه و البته دیوید وقتی لباس سرهمی سرمه ای به تن داشت و یک کلاه روی سر، در حال تعمیر ماشین چمن زن، باعث شده بود که بعد از مدت ها درگیری با افکار سردرگم، لبخندی واقعی روی لب هام بنشینه. من… به این وابستگی نسبت به یک نقطه ی جغرافیایی، می گفتم میهن پرستی و زمانی که به ایالت کوچیک خودمون می رسیدم، این حس قوت بیشتری می گرفت بوسیدن صورت ماما و عطر آرامبخشش رو به سینه کشیدن، حتی بغل کردن دیوید که بوی تنش، با بوی روغن ماشین چمن زنی ادغام شده بود و بعد، وارد اتاق قدیمی شدن و کنار پنجره هاش ایستادن و به زمین های سبز اطرافم زل زدن، تمام چیزهایی بودند که بهشون نیاز داشتم مامان برای سال نو و شامی که همه ی اعضای خانواده رو دور هم جمع می کرد، تدارک می دید و من، بعد از این که کمی روی تخت دوره ی نوجوانیم و ملافه ی خوش بو و تمیز استراحت کردم، برای کمک بهش ملحق شدم. ما در شب سال نو عادت به خوردن بوقلمون نداشتیم اما، شیرینی های زیادی رو درست می کردیم. ماما و دیدنش جلوی فر برای تلاش درست کردن بیسکوییت های خونگی… شبیه شیر آبی بود که توی مغزم باز شده و داشت تمام آلودگی های فکریم رو می شست.
ــ کمی چاق شدی .
این تصور همیشه ی ماما بود .ــ من فقط 54 کیلوام.ــ مردها، از زن های ظریف خوششون میاد. خندیدم. بعد هم جلوش چرخی زدم و با شیطنت زمزمه کردم .ــ به نظرت مردی پیدا می شه که به دخترت دل ببنده؟
اون هم حالا لبخند داشت، لبخندی نرم و صبور… صدای باز شدن در و ورود دیوید همزمان شد با جواب قاطعش. ــ من مطمئنم دخترم می تونه توجه مردهای زیادی رو جلب کنه اما، می دونم که این چیزی نیست که اون بخواد. ــ چه کسی قراره توجه مرد ها رو جلب کنه؟ مامان با دست به من اشاره ای کرد و دیوید حین شستن دست های روغنی ش، آهسته غر زد . ــ از این بحث احساس خوبی ندارم . ماما بهش نزدیک شد. با لبخند تماشاشون کردم، به نظرم وقتی بازوی دیوید رو نوازش کرد حالت صورت هردوشون، بسیار بامزه شده بود
هنوز بررسیای ثبت نشده است.