دانلود رمان ماموریت اجباری
دانلود رمان ماموریت اجباری اثر رویا احمدیان.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان ماموریت اجباری را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان ماموریت اجباری اثر رویا احمدیان با ما همراه باشیدخلاصه رمان ماموریت اجباری
یَل کُرد،یک مامور پلیس جذاب و وظیفه شناس که بخاطر یک سری اتفاقات کارش به زن خلافکاری می افته.او می خواهد به کمک آن زن باند خلافی که از قضا خود زن هم در آن نقش دارد را دستگیر کند.اول ترنج به هیچ وجه زیر بار کمک به یَل نمی رود.اما طی اتفاقاتی که در زمان گروگانیش به دست یَل اتفاق می افتد،مجبور به انجام آن کار می شود.
*هر اجباری سهمگین است، اما وهم ناک نه… هر اجباری آموخته ها و ارمغان های زیبایی از خود بجای می گذارد. مثال اجبار این ماموریت، به من و تو آموخت، هر بدی و بد بودنی، حتما ذاتی نیست و گاهی چرخه نامرد زمانه بد بودن را به ما تحمیل می کند؛ آموخت که عشق می تواند دلها و آدم هایی که هیچ عقلی بودنشان کنار هم را قبول نمی کند، هم راه و هم گام کند… ارمغان این جبر، شد هم راهی زمین خشک دل من و آسمان خوشرنگ دل تو… میبینی؟ از زمین تا آسمان فرق است!
بخشی از رمان ماموریت اجباری
نوری که در چشمانش می خورد، باعث باز شدن پلک هایش می شود..اخمش را جمع کرده و بیشتر خود را در آغوش می کشد؛ چشم روی هم می گذارد باز. صدای قدم های محکم َیل را می شنود، اما هیچ عکس العملی نشان نمی دهد. صدایش دقیقا از بالای سرش بلند می شود. -سردته؟ جواب نمی دهد. نزدیک شدنش را حس میکند. دست روی شانه دخترک می گذارد.- من قصد اذیت کردن ندارم و اهلش هم نیستم. شغل من نجات جون ادماست… پوزخند می زند و چشمانش را باز می کند.
-کاملا مشخصه! -بله الان مجبورم. -تو خودت آدم بده ای… -کی همچین زری زده -نیستی؟ لبخند می زند. -هستم. خسته نگاهش روی صورت دخترک می چرخد. -من اون مرتیکه رو نیاز دارم.-به من چه-پیش تو نیست؟-به تو چه؟
نعره می کشد. -کثافتو می خوام بفهم آدم نفهم! دختربه صورت سرخ شده از خشم َیل ُکرد، با بی خیالی چشم می دوزد. -چکارش داری؟ -کارش دارم. -تا نگی چکار نمی تونم هیچ کمکی بکنم. -یعنی خبر داری کجاست؟ شانه بالا می اندازد. -پیدا کردنش برام مثل آب خوردنه… پوزخند می زند َیل. دخترک در صورتش براق می شود. -نکنه نمی دونی چقدر نفوذم بالاست!؟ نگاهی تحقر آمیز از بالا به پایین و از پایین به بالا روانه قیافه جبه گیرش می کند. -چرا اتفاقا خوب هم می دونم. سایه؛ البته فقط تو دنیای کاری این اسم و دارید؛ یعنی لقبتونه…
شنیدم همکارای انگشت شماری دارید که چهرتون و هم دیده باشن! سری از روی تاسف تکان می دهد. -شغل شریفتون شرایطتش طوریه که نباید اسم اصلیتون و کسی بفهمه نه؟ سایه مثل همیشه بیخیال با قضیه مقابله می کند. -تو که انقدر زرنگی و می تونی اینهمه اطلاعات از من به دست بیاری، چرا خودت نمیفتی دنبال اون مرتیکه رذل؟
رمانهای پیشنهادی
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
هنوز بررسیای ثبت نشده است.