دانلود رمان شاه دخترون
دانلود رمان شاه دخترون اثر زینب ایلخانی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان شاه دخترون را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان شاه دخترون اثر زینب ایلخانی با ما همراه باشید
خلاصه رمان شاه دخترون
نرگس، قربانی بیست سال عشق فروخورده و متینا دختر جوان قصه در ابتدای راه با عشقی نو پا و شکننده. در این بین اتابک مردی سرد که نرگس عزم خود را برای زنده کردن عشق در دل او جزم میکند. شاه دخترون داستان دو دختر از دو نسل که در میدان عشق بهم برمیخورند…
عطر دل انگیز چای اصیل ایرانی که از رایحه ی دل انگیز هِل و دارچین انباشته شده، چنان در مشامم پیچید که یکباره رد نگاهم از وسط پنجره ی مشرف به حیاط، تا وسط سینی مسی کشیده شد.سینی که در میان دستانی لرزان بر اثر شرمی نامحسوس میلرزید.با لبخند پذیرای میزبانی شدم که در نهایت سادگی قرص صورتش در میان چادر سپید گلدارش میدرخشید و هاله ای از یک صورتی دلپذیر بر روی گونه های برآمده اش نقش زده و لبهای سرخ گونهاش را در نهایت اضطرابی که داشت بر روی هم میفشرد
بخشی از رمان شاه دحترون
دستم را به سمت سینی فرستادم، یکی از استکان های کمر باریک را برداشته و در حالی که هنوز مغروق تماشایش بودم گفتم:
-دستت درد نکنه عزیزم انشاءالله که سپیدبخت بشی. به سرعت از کنارم رد شده و گذشت.در حالی که میانه ی استکان را بین دو انگشت شصت و اشاره ام میفشردم، باز به سمت حیاط، آنجایی که در میان باغچه ی قدیمی، درختان پر از شکوفه شده و گلها هم بی مهابا شروع به جوانه زدن کردهاند، زل زدم و خدا می داند که اگر سر انگشتانم بر اثر داغی استکان چایی که هنوز در دستم بود نمی سوخت، تا کی خیال داشتم همانطور یکسره به تماشای بهار بنشینم.
به سرعت استکان را داخل پیش دستی مقابلم گذاشتم و یک بار دیگر به دختر نگاه کردم که آخرین استکان چای را هم تعارف کرده و حالا با سینی خالی طوری سر در گم ایستاده بود، که همه ی حالاتش بیانگر خامی و بی تجربگی بی حد او بود.حاج آقا محمد فخاری هوس کرده بود اولین چای امشب را از دست عروس نورسیده بنوشد. با اینکه خود دختر در این خانه میهمان بود، اما با اصرار، سماجت و شیرین زبانی مادر شوهر آینده در راستای اجابت از امر حاج آقا، سرانجام راهی آشپزخانه شده بود.
به دنبالش تا آشپزخانه رفتم.می خواستم کمکش کنم اما این دختر هفده ساله انگار خیلی بیشتر از توانایی های سایر هم سن و سالانش را دارا بود.با خواست خودش دوباره به اتاق بازگشتم. خانوم جون گوشه ی پیراهنم را گرفته، در حالی که میخندید و سعی در نشاندنم داشت گفت:
-امروز دیگه نوبت خوش خدمتی شما نیست عروس خانم ارشد! شما امتحان خودتو پس دادی، بذار ببینیم این عروس ته تغاری چند مرده حالجه. حاج آقا آخرین جرعه از چایش را با ولع هورتی کشید و در حالی که هنوز غرق در لذت خوردن یک استکان چای بود، یک بار دیگر نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت.مصطفی رد نگاه پدر را گرفته و خیلی زود متوجه نگرانی حاج آقا شد، پس با تقدیم یک نوع لبخند کاملا تصنعی ولی دلگرم کننده گفت:
-نگران نباشید حاج آقا، هنوز که دیر نشده.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.