دانلود رمان غرقاب اثر زهرا ارجمندنیا.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان غرقاب را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان غرقاب اثر زهرا ارجمندنیا با ما همراه باشید
خلاصه رمان غرقاب
علی یه بدلکاره…بدلکار حرفه ای سینما. حتما می دونین حرفه ی بدل یعنی هیجان و خطر! حالا تصور کنین پسری هیجان طلب مثل اون که به خاطر کارهای عجیب و خطرناکش، حسابی هم بین اهالی سینما معروف شده..عاشق دختری بشه آروم و بسیار کم حرف.
تقابل عشق یه پسر هیجان طلب و کمی شیطون، با یه بانوی جوان بیوه و آروم که پدرش تهیه کننده ی مطرحیه،دیدنیه…
به جز سودای وصل تو میان جان نمی یابم” باید گردنبد قوهارا از او پس می گرفتم. غرقاب این بوسه، زیباترین نوع غرق شدن بود. ” انگار با من از همه کس آشناتری از هرصدای خوب برایم صداتری من غرقه ی تمام غرقاب های مرگ تو لحظه ی عزیز رسیدن به بندری من چیره می شوم به هراس غریب مرگ از تو مراست وعده ی میلاد دیگری از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری انگار با من از همه کس آشناتری…”
بخشی از رمان غرقاب
جلوی یکی از سینماهای بالاتر از کافه توقف کرده بودم و حالا عکسش جلویم بود. خدای بزرگ… می دانستم این سریال اولین و آخرین کاری بود که بازی کرد. می دانستم اگر انقدر درخشید برای این بود که واقعا با شخصیت همذات پنداری می کرد. علی… پشیمان بود. چطور دیگر باید نشانش می داد؟ ” تو آه منی اشتباه منی چگونه هنوز از تو میگویم تو همسفر نیمه راه منی چگونه هنوز از تو میگویم حسرت… حسرت… حسرت…
من همین کلمه بودم. من، فرزند همین جامعه، مثل تمام آدم های دنیا با تمام خطاهایم، با تمام اشتباهات و بچگی ها و خامی هایم… من محصول تربیتی که درونش پدر نبود، پدر سرکار بود، پدر مشغول بود و مادری که باید برای خودش بیش تر وقت می گذاشت، من… غوغا آراسته، دختر همان تهیه کننده ای که هرکس عکسش را دید لب زد زیباست، پولدار است، خوشبخت است، پدرش و عمویش مشهورند پس خوشبحالش غرقابی بودم که هیچ کس ندید بین ویترین ظاهرم در فضای مجازی، بین صدای دهلی که از دور شنیده می شد چه کشیدم و حاالا… با که لج کرده بودم؟ با خودم؟سرم را سمت مسیر آمده چرخاندم و بعد، چشمانم را محکم فشرده و با گام هایی بلند به سمت کافه برگشتم. درهمان حال هم شماره اش را گرفتم، خیلی منتظرم نگذاشت و با صدایی گرفته، پاسخ داد.
ــ بله؟
ــ کجایی؟
شوکه شده بود. باز هم پرسیدم. ــ کجایی؟
ــ توی یه شاسی مشکی، با شیشه های دودی جلوی کافه. تماس را قطع کردم و با گرفتن دوطرف پالتویم برای باز نشدن دویدم. زود ماشینش را پیدا کردم و این بار، اگر چشمم خیس بود عوضش، حالم شبیه رنگین کمان بعد از باران بود.در ماشین را که باز کردم و خودم را بالا کشیدم، چشمان سرخش روی صورتم چسبیدند و من با بستن در لب زدم.ــ خوب نبود. گیج نگاهم کرد. اشک هایم را پاک کردم. ــ حالم وقتی نبودی خوب نبود.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.