دانلود داستان ماجراجویی های من
ماجراجویی های من، نخستین سری از داستان های دنباله دار ماجراجویی های من، اثر ania n.k.
برای دانلود داستان ماجراجویی های من با ما همراه باشید
گزیدهای از داستان ماجراجویی های من
خوب به یاد دارم، یک بار با خانواده، پدر و مادر و دو تا برادرام، تصمیم گرفتیم که همه چیز را آماده کنیم و یک شب را در نزدیکی تنگه رغز چادر بزنیم و آنجا بمانیم. از شب قبلش هر چیزی که برای ماندن در طبیعت نیاز داشتیم را آماده کردیم، از جمله فندک و پیکنیک گاز و مواداولیه و خوراکیها و خوراکی مورد علاقه من آجیل و میوه خشک برداشتیم. صبح روزی که میخواستیم برویم، حالا صرفنظر از اینکه چقدر از شوق ماندن در طبیعت بکر تنگه رغز، در طول شب چندینبار بیدار شدن که ببینیم صبح شده یا نه…، بهرحال صبح آن روز، زودتر از همیشه حدود ساعت ۶ صبح بیدار شدیم تا زود حرکت کنیم و به آنجا برسیم، تنگه رغز در نزدیکی شهرستان داراب از توابع شیراز است و پس طبیعی بود که ما از صبح خیلی زود حرکت کنیم تا قبل از ظهر به آنجا برسیم.
هوای بهاری و خنک، در طول مسیر صورتم را نوازش میداد و حس خوب و آرامش بخشی را بوجود می اورد، بعد از مدتی که در فکر و خیال و لذت بردن از طبیعت غرق بودم، پدرم گفت که رسیدیم و از اینجا به بعد دیگر نمیشود با ماشین رفت، و باید پیاده شویم و تا جایی نزدیکیهای آن تنگه، وسایل را ببریم. با وجود اینکه هنوز کاملا به تنگه نرسیده بودیم ولی آبوهوای اطرافش خنک و گرمی تنگه را میتوان حس کرد. آفتاب چنان گرمایش را بر سر و رویمان میریخت که انگار از اینکه پوستمان را کمی تیره کند لذت میبرد، و اگر بگویم از پشت این تابش آفتاب صدای خنده خورشید را حس میکردم شاید اغراق نباشد. (البته که همه میدونیم این حرفم کمی اغراقآمیز است:)
از طریق راهی خاکی و باریک که کاملا میشد حدس زد که به مرور زمان بوجود آمدهبود، تا بالای یکی از تپههای نزدیک تنگه که رسیدیم، چادر و وسایلمان را در نزدیکی درختی که سایهاش به پهنای دستان بخشندهها است، قرار دادیم و پدرم گفت که کمی هیزم برای وقتی که هوا تاریک شود، جمع میکند و البته که ما آتش را خیلی دورتر از درختانی روشن میکنیم تا به طبیعت آسیبی نرسد.
طبیعت یکی از زیباترین و آرامشبخشترین جاهایی است که میتوانیم با ساعتی را در طبیعت گذراندن، حال روحی و ذهنی و حتی جسمیمان را خوب کنیم و طبیعی است که باید از این گنجینه گرانبهایی که خدا به ما داده، بهطورمنطقی استفاده و درعینحال از آن مراقبت کنیم چون این طبیعت از نسلهای خیلی قبل از ما برای ما به جا مانده و این وظیفه ما است تا از آن مراقبت کنیم و به نسلهای بعدی نیز برسانیم. اینطور نیست؟؟؟!
مادرم هم گفت که خوراکیهای سبکی که آورده بودیم، را برای ناهار آماده میکند.
کی دوست دارد که جوجهکباب در طبیعت بخورد؟!
خوراکی سبک و البته خوشطعم که طعم و بوی خوب آن در طبیعت بیشتر هم میشود بطوریکه انگار مشام را غلغلک میکند.
فکر میکنم تا به حال فهمیدید که ما برای ناهار جوجهکباب خوردیم و میتونم به جرات بگم که اینقدر هوا خوب و تازه و دلپذیر بود که نه فقط جوجهکباب بلکه سادهترین خوراکی مثل ساندویچ نان و پنیر هم در آنجا خوشمزه و خوشطعم به نظر میرسید.
بعد از کمی من حوصلهام سر رفت و با برادرانم به سمت تنگه رفتیم تا هم از طبیعتش لذت ببریم و هم مهمترین چیز، آنجا شنا کنیم.
به بالای تنگه که رسیدیم کمی ترسیدم که از آنجا به داخل آب بپریم، از بالا یکم ترسناک و البته که از نوع خوبش و هیجانانگیز به نظر میرسید.
زیر آن صخره کوچکی که ما ایستاده بودیم، چیزی شبیه به حوض آبی بزرگی قرار داشت، و در آن سمت هم صخره کوچک دیگری درست شبیه به این صخرهای که روی آن، ما ایستادیم، قرار داشت. و از بالا کاملا میتوان دید که از هر دو صخره، راه باریک و کوچکی، که به اندازه یک شخص است، ما را به سمت پایین تنگه میبرد؛ ولی اصلا لذتی ندارد اگر از بالای صخره به داخل حوض وسط تنگه نپرید، البته در ظاهر کمی ترس دارد ولی یک گفته هست که می گوید:
«وقتی که با ترسهایت روبرو بشی، متوجه میشی که دیگر از آنها ترسی ندارید.»
هنوز بررسیای ثبت نشده است.