دانلود رمان عقاب بی پر دریا دلنواز
دانلود رمان عقاب بی پر اثر دریا دلنواز.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان عقاب بی پر را برای شما عزیزان اماده کردهایم.برای دانلود رمان عقاب بی پر اثر دریا دلنواز با ما همراه باشید.
خلاصه رمان عقاب بی پر
دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت آشنایی با هیوا روزبهانی ، رییس کارخانه رو پیدا میکنه. رییسی که…
مثل همه ی آبهای ریخته که دیگر برنمیگردند، مثل همه ی تیرهایی که از کمان رها شده اند، رها شو سمت من…! عقاب یپری شده ام که دستش کوتاه ست برای رسیدن به تو! اینبار… تو بیا و بمان وbدیگر برنگرد…
بخشی از رمان عقاب بی پر
با صدای زنگ ساعت، غلت میزنم و لحاف را بین پاهای برهنه ام قفل میکنم. برای بیدار شدن خیلی زود است و هنوز خستگی دیشب از تنم در نرفته است. با اینکه کارهای زیادی دارم و باید طبق ساعت اعلام شده به هرکدامشان رسیدگی کنم، اما پلک های خسته و مغز به خواب رفته ام، همکاری نمیکنند. به خودم وعده ی یک ساعت دیرتر رفتن میدهم و دوباره چشم میبندم. سنگینی پلک هایم مو نمیزنند با سنگینی لاستیک های تریلی هجده چرخ! – دلـوین، پاشو دیرت میشه. خب مگه مجبوری تا نصفه شب بیرون باشی که الان خواب بمونی! صدای روحنوازش از فرسنگ ها دورتر به گوشم میرسد و رفته رفته با تکان هایی که به پاهایم میدهد، بیدارم میکند. – بیدار شدم… ولم کن،
یکتا. بیخیالم نمیشود؛ چون میداند بارها با همین بهانه ی بیدار شدن، نیم ساعت بیشتر خوابیده ام. لبه ی تخت مینشیند و لحاف را از لای پاهایم میکشد: – به خدا من دیگه از داداشم خجالت میکشم… از بس که غرِ تو رو زد و التماسش کردم از دفتر بیرونت نکنه.
همیشه فکر میکردم داشتن آدمهایی درست و حسابی در قوم و خویش، به نفعم است و تا آخر عمر با حضورشان، بار مادی و معنوی ام را میبندم اما در همین پنج سال، هر روز که نه، هر لحظه به خودم لعنت فرستادم که چرا پیش داییِ محترم کار میکنم
.- سرمو خوردی، مامان. پا شدم… بوی رنگ موهای جدیدی که دیشب بعد از حمام، فرصت شانه کردنشان را نداشتم و حالا مثل شاخه های خشکیده ی درخت دورم را گرفته اند، زیر بینیام میزند
. – این مریمم حرف مفت میزنه میگه رنگ های خارجی استفاده میکنم. بو گه میده موهام! کمی از موهایم را از سر شانه ام میگیرد و بو میکند: – وا… بوش که خوبه. هرچند… بازم میگم به تویِ سیاه سوخته، شرابی نمیاد. همون رنگ قبلی بهتر بود.کف پایم را به باسن مبارکش میزنم تا از روی تخت بلند شود: – برو صبحونه مو بذار. امروز باید به کارخونه سر بزنم!
موهایم را از جلوی بینی ام کنار میزنم و با بلند شدنش، نیمِ پایین رفته ی تخت، سر جایش برمیگردد. – هیچوقت شده به رژیم فکر کنی؟ – آره… منتهی دیر به فکر افتادم، بابات طلاقم داد! الانم هی میخورم تا بترکم! مشتش را از پسته های روی میز پر میکند و برایم دستی تکان میدهد:- نون تازه گرفتم. دست و روتو بشور، بیا. مادرم همیشه اضافه وزن داشت و بعدِ طلاقشان، این اضافه وزن بیشتر هم شد.
با آن شلوارک مشکی و تاپ دو بنده ی زرشکی اش، پوست سفید و همیشه تمیزش وسوسه ام میکند تا قبلِ بیرون رفتنش از اتاق، جای دندان هایم را پشت بازویش حک کنم! کف هر دو دستم را روی پایم میزنم و حمله ور میشوم.
– ای خدا بگم چیکارت کنه، دلوین! کبودم کردی… دندان هایم را روی هم میکشم و به جایشان چشم میدوزم. – خیلی خوشمزه ای. خدایی بابا چجوری دلش اومد طلاقت بده؟! سالهاست که ماجرای طلاق پدر و مادرم، سوژه ایست برای خنده هایمان… – از همون اولشم از سر بابای بدعنقت زیادی بودم. لیاقت غذای خونگی رو نداشت.
رمانهای پیشنهادی
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
Aramesh –
خیلی رمان قشنگیه?
پیشنهادش میکنم
Bahar –
رمان های دریا دلنواز برای من هنیشه پر از شگفتیه. این اثرم جز بهترین لحظه های کتاب خونیه منه❤️هزاربار پیشنهاد میشه❤️❤️