رمان روزای بارونی اثر هما پوراصفهانی

دانلود رایگان pdf رمان روزای بارونی اثر هما پور اصفهانی
دسته‌بندی‌ها: , نویسنده: هما پور اصفهانی تاریخ به روز رسانی: 8 آبان 1401
اطلاعات اثر:
  • دسته‌بندی:داستان و رمان
  • عنوان:رمان روزای بارونی
  • نویسنده:هما پور اصفهانی
  • ژانر:عاشقانه | اجتماعی
  • تعداد صفحات:864
سوالی دارید؟
  • جدیدترین آثار
  • برترین آثار از برترین نویسندگان
  • خرید مطمئن
  • نشر قانونی آثار نویسندگان
  • مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

رایگان!

امتیاز دهید

دانلود رمان روزای بارونی هما پور اصفهانی

دانلود رمان روزای بارونی اثر هما پور اصفهانی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان روزای بارونی را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم.برای دانلود رمان روزای بارونی اثر هما پور اصفهانی با ما همراه باشید.

خلاصه رمان روزای بارونی

قسمت اخر رمانهای توسکا.جدال پرتمنا.قرارنبود. که پایان زندگی هریک از زوجها را نشان میدهد با واقعیت های تلخ و شیرین…روزایی که برای هر کسی که ذره ای احساس داشته باشه همراه با لذته …گاهی میتونه برای همون افراد سرشار از درد باشه … درد نبودن کسی که یه روزی بوده … یا درد تنهایی و نبودن هیچکس!همه میگن ابرا کنار میرن و خورشید یه روز در میاد …

روزای بارونی …امتحان پس دادن بنده هاست … خدا عاشقا رو دوستداره و گاهی تصمیم میگیره ببینه چند مرده حلاجن …وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن …یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند میان یا اینکه سقوط می کنن!عشق رو رها می کنن و تنهایی رو انتخاب میکنن …

روی اصلی رمان روزای بارونی با عاشقاست. این رمان به عاشقا میگه که عاشقی یعنی امتحان پس دادنه، به هم فرصت دادنه، طاقت داشتنه. کسی که طاقت داشته باشه و صبور باشه قطعا از امتحان سر بلند بیرون میاد و اگر نه مسیرش سقوطه!

عاشق شدن هم سختی های خودشو داره. یک عاشق واقعی امتحان میشه، آزمایش میشه و در نهایت این عاشق پیشه واقعی هست که از این امتحان سخت سربلند بیرون میاد. داستان رمان درباره امتحان پس داده بنده هاست، بازی سرنوشته. خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی بنده های عاشق رو آزمایش میکنه.

یک عاشق، باید سختی راه رو به جون بخره و از یک امتحان سخت عبور کنه. آدم عاشق از این امتحان سر بلند بیرون میاد. یعنی عاشق ترن و پیش خدا عزیز تر. یا اینکه قید کل عشقو میزنن و تنهایی رو انتخاب میکنه که سزاش سقوطه…

بخشی از رمان روزای بارونی

صدای موسیقی رو قطع کرده بودن و فقط صدای خودشون می یومد…  -تولد تولد تولدت مبارک… پسر بچه با چشمای گرد و سبز- عسلی رنگش موشکافانه به مامانش خیره شد … مامانش خندید  …چشمکی زد و بلند گفت: -فوت کن دیگه فدات شم!جمعیت همه با هم خوندن: -بیا شمعا رو فوت کن … تا صد سال زنده باشی!پسر اینبار به باباش خیره شد … توی چشمای پر جذبه باباش، علاقه موج می زد … دستاشو به هم کوبید و گفت:-نمی خوام فوت کنم!صدای داد از همه طرف بلند شد، عموش جلو اومد و گفت:

 -اینقدر عین مامانت سرتق بازی در نیار! فوت نکنی بچه خودم می یاد فوت می کنه ها!پسر خندید و خودشو روی مبل رها کرد … همه خنده شون گرفت … پسر عموش جلو دوید و قبلاز اینکه کسی بتونه جلوشو بگیره هر چهار شمع رو فوت کرد … پنج سالش بود و زلزله! داد همه در اومد و پسر چشماشو براش گرد کرد … اهل گریه زاری نبود … بلد بود چه جوری حقشو ازهمه بگیره … مامانش جلو اومد … چشمای آرایش شده اش رو جلو آورد … صورت کوچیک پسرشو بین دستاش گرفت و گفت:  -چی می خوای مامان؟

 -بابا قول داده بود برام ماشین شارژی بخره … پس کو؟ باباش دست به سینه نزدیک شد … اخم توی پشیونیش خط انداخته بود اما چیزی از جذابیتش کم نمی کرد. گفت:  -بله … قول داده بودم! در صورتی که ماشین شارژی قبلیتو بدی بدم به بچه نگهبان، اما چی کار کردی؟ زدی داغونش کردی که کسی نتونه دیگه ازش استفاده کنه!

پسر سرتقانه زل زد توی چشمای باباش و گفت:  -مال خودم بود! باباش شونه ای بالا انداخت و گفت:  -خوب پس دیگه از ماشین خبر نیست! قبل از اینکه جیغ پسر بلند بشه مامانش بغلش کرد و رو به باباش غرید:  -خوب تو که براش خریدی! چرا اذیتش می کنی بچه مو  … باباش خیره شد توی چشمای مامانش … برای چند لحظه تو نگاه هم غرق شدن. عشق از چشماشون بیرون می زد … قدمی جلو اومد و پسر رو از بغل مامانش بیرون کشید … آروم طوری که کسی نشنوه گفت:

 -هزار بار بهت گفتم، بغلش نکن! سنگین شده اذیت می شی! انگار حرف نمیخوای گوش کنی! مامانش پشت چشمی نازک کرد و رفت که به بقیه مهموناش برسه … احساس خوشبختی توی قلبش فوران می کرد … دوست داشت همین الان بره کنار پنجره سرشو ببره بیرون و از ته دل داد بزنه خدایا شکرت!

توی آشپزخونه مشغول ریختن نسکافه توی فنجون ها بود که دوستش اومد تو و گفت:  -ورپریده! جیگر طلا! خوشگل شهر قصه ها … نمی یای بیرون؟  -گمشو منم الان می یام!  -شووور کردی! بچه هم داری … هنوز بلد نیستی عین آدم با من حرف بزنی!  -مگه تو آدمی…  خواست بازم جوابشو بده که یکی دیگه از دوستاشون اومد تو و گفت:  -بچه ها بیاین یه ذره برقصیم … بدنم خشک شد!

رمان‌های پیشنهادی

لینک‌های دانلود رمان روزای بارونی
دسته‌بندی

داستان و رمان

نویسنده

ملیت

ایرانی

ژانر

عاشقانه, اجتماعی

نوع

کتاب الکترونیک

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “رمان روزای بارونی اثر هما پوراصفهانی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت