دانلود رمان یاسای چنگیز طاهره الف

خلاصه رمان یاسای چنگیز

_ببین بچه! آدم باس عین چنگیز مغول باشه وگرنه اگه بی عرضه باشی و شل بگیری، زندگی همچین فیتیله پیچت میکنه که شست پات اَ تو حلقت میزنه بیرون ..گرفتی چی میگم؟ زندگی قانونش، قانون چنگیزه ..واس یه کس و یه کاره ای شدن، واس ابهت داشتن باس عینهونه بولدوزر از رو خیلی چیزا رد شی ..بلکم از رو خیلی آدما ..وگرنه میشی سلطون محمد و وسط عیش و نوشت، یهو یکی میاد عین بولدوزر و صافت میکنه ..گرفتی یا نه؟”  وقتی پدر تو خونه قانونش، قانونِ چنگیزه..وای به پسراش

بخشی از رمان یاسای چنگیز

. یهو صدای زنگ گوشیش بلند شد .لبشو فرستاد زیر دندونش و از بغلم بیرون رفت .نفسمو محکم فوت کردم .کف دستمو محکم به صورتم کشیدم . از گرما منتفر بودم و از اون بیشتر از ناکامی !به ضرب بلند شدم .دکمه های بالای پیرهنمو باز کردم و دویدم تو روشوئی .آبی به صورتم پاشیدم و توی آینه به خودم پوزخند زدم؛ بدبختِ بدشانس! با سر آستیم صورتمو خشک کردم و از روشوئی بیرون رفتم .لیلی روی مبل نشسته بود و بغض کرده بود .رفتم و با تعجب، روبرش روی میز وسط مبلا نشستم:

 -چی شد؟ کی بود؟ خودشو محکم به پشتی مبل کوبوند:  -داداش حمید !اه !!گفت زودتر آماده شم، میاد دنبالم اخم کردم .خونم به جوش اومده بود .بلند شدم و خیلی جدی و آمرانه گفتم : -هیچ جا نمیری لیلی! به طرف آشپزخونه میرفتم که صدای مظلومش رو شنیدم :  -آخه …آخه بابا رو پیچوندیم …ینی …ینی بهش گفتیم با هم میخوایم بریم خرید …شک میکنه صدام نباید بالا می رفت !نفس عمیقی کشیدم و دستامو به کمر زدم :

 -لیلی جمله م چهار کلمه ای بود پس فهمیدنش خیلی راحته، هوم؟ زنگ بزن به حمید بگو یاسا تازه اومده و من میخوام پیشش بمونم …اگه تو زنگ نمیزنی، من میزنم مظلوم و کشدار گفت :یاســـــا بر خلاف دلم که به رحم اومده بود، اخممو عمیقتر کردم

.راهمو به طرف جاکفشی کج کردم . گوشیمو برداشتم و شماره ی حمید رو گرفتم .لیلی ترسیده به طرفم اومد .لبخند محوی ناخواسته زدم؛ چشاشو وقتی درشت و مظلوم میکرد، دوست داشتم !تماس وصل شد :  -الو! لیلی اومده بود و درست روبروم وایستاده بود .یه دستمو به کمر زدم و سرمو پائین انداختم و گفتم :  -الو، حمید خان !سلام !خوبی داداش؟ زنگ زدم بگم لیلی تا غروب پیشم میمونه  لحنش اصلاً دوستانه نبود

:ینی چی تا غروب؟ من تا ده دقیقه ی دیگه اونجام یاسا !بهش بگو آماده بشه …من که مَچََل و مسخره ی شما نیستم …رو حساب برادری و عجز و التماسای لیلی قبول کردم بیارمش پیشت و به آقاجون دروغ بگم ولی دیگه قرار نیست شما امر کنی تا غروب، منم بگم چشم قربان که …ببین یاسا..! همچنان داشت حرف میزد .بی حوصله گوشی رو جلوی دهنم نگه داشتم و قاطعانه گفتم

:تا غروب! و تماس رو قطع کردم و گوشی رو انداختم رو جاکفشی .لیلی همچنان با چشمای درشت خیره خیره نگام میکرد .نیشخند زدم .جلو رفتم .خم شدم و دستامو از رو شونه هاش آویزون کردم و صورتمو نزدیک صورتش بردم :

 -چیه؟ چرا خشکت زده؟ جیرجیرکنان گفت :اگه بابام بفهمه چی؟ ازش فاصله گرفتم و دست به سینه شدم :  -خب بفهمه …دیگه آب سرم گذشته لیلی !بابات باز بخواد چیزی بگه، یه سر میرم دادگاه و شکایت میکنم که نمیذارن زنمو بیارم خونه م چشماش بیشتر از قبل گشاد شد :  -جدی که نمیگی؟ با اعتماد به نفس لبخند زدم :قطعاً این کارو میکنم!

دیگر رمان‌های طاهره آرموئیان (الف)

1. رمان گرد باروت

رمان‌های پیشنهادی

1. رمان عقاب بی پر اثر دریا دلنواز
2. رمان منفی هشت درجه اثر نرگش نجمی
3. رمان طومار اثر زهرا ارجمندنیا
4. رمان هست های نیست اثر محرابه سادات قدیری
5. رمان توسکا اثر هما پوراصفهانی