دانلود رمان موج نهم از زاهده بیانی (نیلا)
دانلود رمان موج نهم اثر زاهده بیانی (نیلا).در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان موج نهم را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان موج نهم اثر زاهده بیانی (نیلا) با ما همراه باشید.
خلاصه رمان موج نهم اثر نیلا
گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست داده، متوجه شده برادر بزرگش با یه وکالت، ارثیه پدریشون رو بالا کشیده و از ایران رفته.. گیسو مونده و برادر کوچیکتری که مشکل کلیوی داره و باید عمل بشه.. دکتر خرسند که دندونپزشک حاذق و خوش اخلاقیه و مسئول کلنیکه، به گیسو پیشنهاد میده صوری ازدواج کنن تا مشکل هر دو حل بشه ولی………
در برگریز درد لگدکوب میشوی. سروی، ولی تکیده تر از چوب میشوی با گیسوان سربی و آن چهرۀ صبور داری شبیه حضرت ایوب میشوی لبخند بر لبان تو پرپر نمیشود از موج درد، گرچه پرآشوب میشوی قانون عشق سوختن است و به قدر درد محبوب آستانۀ محبوب میشوی مانند آفتاب دلم سخت روشن است !من خواب دیده ام؛ به خدا خوب میشوی
اعلام همه نوع و گونه برائت: این داستان … برداشتی آزاد از یک ماجرای نیمه واقعی می باشد که بنا به سلیقه نویسنده… با پایانی متفاوت ..به رشته تحریر در آمده است.. تمام شخصیت های داستان خیالی می باشند و هرگونه تشابه اسمی و وصفی، کاملا و شدیدا تصادفی میباشدبخشی از رمان موج نهم از نیلا
بعد از گذشت چهل روز پر از درد و عذاب..در حالی که از شدت دلتنگی و بی قراری…رو پاهام بند نبودم و نای ایستادن نداشتم .به نجواها و پچ پچ های دم گوشی اطرافیانم که برای عرض تسلیت بهم نزدیک میشدن به سختی …گوش فرا می دادم تا نشون بدم قدردان اومدن همه اشون هستم .
قدردان محبتهایی که واقعی نبودن و فقط از سر تکلیف و وظیفه فامیل بودن …بهم می شد باید سرپا می موندم و تا اخر مراسم…نشون می دادم که ..احتیاج به کمک و مدد هیچ یک ازکسانی که اومده بودن … ندارم تا هیچ کدومشون از سر بی کسی…برای لحظاتی کوتاه … برام دل نسوزونن …بشدت خود دارشده بودم ..و نمی خواستم کسی از سر ترحم بهم نزدیک بشه..چرا که باور داشتم..محبتها و دلداریهای یک ساعته و چند روزه اشون… هرگز التیام بخش دردهای من نخواهد بود
تمام تلاشم رو هم کرده بودم که مراسم به خوبی هر چه تمام تر برگزار بشه و حرف و حدیثی پشت سر پدر و خانواده ام زده نشه… حرف و حدیث هایی که با وجود تمام زحمات و تلاشهام باز به لطف افراد بی ملاحظه و بی فکر به گوشم می رسید حال روحیم به هیچ عنوان مساعد نبود… روزهای اول نمی تونستم که مرگشو باور کنم …. مدام منکر ش میشدم و به همین منظور به دنبالش… تمام سوراخ سونبه های خونه رو زیرو رو می کردم
دقیقا همونجاهایی که از دوران بچگی باهاشون اشنا بودیم و خوب می دونست برای قایم شدن به کجاهاش پناه می برم و وقتی که تو پیدا کردنش عاجز می شدم…کم کم خشمی غیر قابل وصف در تمام وجودم زبونه می کشید که چرا باید این بلاها سر من بیاد…حتی می خواستم خدا همه چیمو از جمله جونمو بگیره تا اون بتونه دوباره به پیشم برگرده .اما وقتی عقلم فریاد می زدکه چنین چیزی شدنی نیست ..
شروع می کردم به مقصر کردن خودم ..که چرا اینطور شد.؟. چرا براش کم گذاشتم..؟. من حتما می تونستم مانع مرگش بشم دچار غم و اندوه شدیدی شده بودم که نمی دونستم چطور باید از شدتش بکاهم و ازش خلاصی پیدا کنم ..گاها… دچار ترسهای عجیب و غریبی می شدم که پیش از اون … این ترسها رو نداشتم.. یکی از این ترسها .. ترس از بی کسی و تنها موندن بود ترس از اینکه از این پس باید چه می کردم و هر بار به این نتیجه می رسیدم که چاره ای جز پذیریش این مصیبت ندارم..
مصیبتی که اتفاق افتاده بود و من باهاش دست به گریبان شده بودم…. و حالا بعد از چهل روز که این مصیبت و غم برای همه عادی شده بود…گویی سردی خاک هم داشت کم کم اثرشو روی من می داشت و داشتم می شدم یکی از اون همه ادمهایی که داشتن همه چی رو فراموش می کردن هر چند تمام اینها افکاری بود که دیگرون توی ذهنم پرورونده بودن تا بتونن تسلای خاطرم بشن …
اونم با فراموش کردن پدری که دیگه نداشتم چون مطمئن بودم غم و مشکل ماجرا برای من از اینجا به بعد بیشتر از قبل می شد..از اینجایی که همه می رفتن سر خونه زندگیشون و من تنها می موندم با جای خالی کسی که دیگه نبود.. با مسئولیتهایی که یهویی سرم آوار شده بودن نزدیک به خونه بودیم… و غم زده سرمو به شیشه ماشین تکیه داده بودم و به این فکر می کردم که بعد از این چی میشه…
هر چند چهل روز گذشته بود و زندگی رو به هزار مصیبت گذرونده بودیم..گذرونده بودیم و بروز نداده بودیم که تا چه حد … این حادثه ما رو از پا در آورده…بود
رمانهای پیشنهادی
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
مهنا –
این رمان چاپ شده؟
کافه نویسندگان –
سلام. هنوز اطلاعیهای از طرف نشریه یا نویسنده مبنی بر چاپ برای ما ارسال نشده است