رمان مگانور اثر سارا عسگریان

دانلود رایگان pdf رمان مگانور اثر سارا عسگریان
دسته‌بندی‌ها: , , تاریخ به روز رسانی: 5 آگوست 2024 تعداد بازدید: 499 بازدید
اطلاعات اثر:
  • دسته بندی:داستان و رمان
  • عنوان:مگانور
  • نویسنده:سارا عسگریان
  • ژانر:علمی تخیلی | عاشقانه | فانتزی
  • تعداد صفحات:595
گزارش مشکل دانلود
  • جدیدترین آثار
  • برترین آثار از برترین نویسندگان
  • خرید مطمئن
  • نشر قانونی آثار نویسندگان
  • مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

رایگان!

۵/۵ - (۲ امتیاز)

دانلود رمان مگانور اثر سارا عسگریان.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان مگانور را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم.برای دانلود رمان مگانور اثر سارا عسگریان با ما همراه باشید

خلاصه رمان مگانور اثر سارا عسگریان

داستان دختری از نوادگان شی*طان که بخاطر نداشتن قدرتهای مأورایی از خاندان طرد میشه و تصمیم میگیره به زمین بیاد؛ با اومدن اون به زمین، زندگی چند انسان دیگه هم دستخوش تغییر می‌شه و اتفاقات فاجعه‌آمیزی رخ می ده که سرنوشت اون‌ها رو عوض میکنه.

بخشی از رمان مگانور

تنها صدایی که شنیده می‌شد، خرچ خرچ خورد شدن سیب زیر دندون‌هام بود. نور ماه توی خونه می‌تابید و فضا رو نیمه‌تاریک می‌کرد. همه‌ چیز اینجا اسرار آمیز و عجیب به نظر می‌رسید. دلم می‌خواست تمام نقاط خونه رو بررسی کنم ولی پرکردن شکمم از همه‌چیز واجب‌تر بود. صدای کلید انداختن و بعدش هم قیژ، باز شدن در به گوشم رسید. یعنی اینجا صاحبی هم داشت؟! آخه کی توی این بازارشام می‌تونه زندگی کنه؟ لحظه‌ای بعد آدمیزادی جلوی آشپزخونه ظاهر شد. یه مرد قد بلند که با قیافه‌ی بهت زده نگاهم می‌کرد. کیسه های حاوی میوه و خوراکی از دستش افتاد رو زمین. نگاهش روی شاخ‌ها و بال‌هام چرخید و روی صورتم ثابت موند. چشماش هر لحظه گشادتر می‌شد؛ دلم می‌خواست بدونم توی ذهنش چی می‌گذره اما نمی‌دونم چی شد که روی قلبش تمرکز کردم. صدای کوبش شدید قلبش خبر از ترسش می‌داد. خوبه سرگرمی امشبم هم جور شد! لبخندی شیطانی زدم و دندون‌های نیش بلندم نمایان شد.

مرد با وحشت فریادی زد و عقب عقب رفت که یهو خورد زمین. از آشپزخونه پریدم بیرون و رفتم سراغش. هردو با تعجب بهم خیره بودیم. صدای کوبش شدید قلبش گوشم رو پر کرده بود. یعنی واقعا انقدر ترسناک بودم؟رفتم نزدیکش و اون همون‌طور که روی زمین به عقب می‌خزید گفت:

– از من دور شو!

ابروهام رو بالا انداختم و نزدیک‌تر رفتم. داد می‌زد و حرف‌های نامفهومی از دهنش خارج می‌شد. به پیش پاش که رسیدم یهو از حال رفت! بلاتکلیف بالای سرش ایستادم. آه حالا با این جنازه چیکار کنم؟! شاید اومدن به اینجا اصلا فکر خوبی نبود. بابابزرگ همیشه من رو از روبه‌رو شدن با آدما می‌ترسوند. می‌گفت تنها راه نزدیک شدن به آدم‌ها، رفتن به ذهن اون‌هاست. این کاری بود که از من بر نمی‌اومد. من مثل بقیه وجود مأورایی نداشتم. یه نیمه بودم؛ نیمه‌ای از هر چیز، به درد نخوره! عجب حماقتی کردم که اومدم! اولین دردسر شروع شد. با انزجار به اون مرد نگاه کردم. صدای آروم ضربان قلبش می‌اومد. خوبه هنوز زنده است! بیهوشه و حالا باید فکری به حال بیدار شدنش بکنم.

باید صبر کنم که بهوش بیاد؛ یا شایدم بهتره قبل از بهوش اومدنش از اینجا برم! اما جایی برای رفتن ندارم. هر کجا برم همین آش و همین کاسه‌ست. شاید این آدمیزاد بتونه به من کمکی بکنه؛ پس صبر می‌کنم. ولی شاید اصلا هیچ‌وقت بهوش نیومد، اون‌وقت چی؟ اگه یکم آب بزنم به صورتش ممکنه بهوش بیاد. خیز برداشتم برم آب بیارم که یهو حس کردم پلک‌هاش تکون خورد. چشماش رو باز کرد و با دیدن من دوباره وحشت کرد؛ شروع کرد قرآن خوندن! اینجوری نمی‌شد، باید بالاخره این مسخره بازی رو تموم می‌کردم.

Meganoor
ناشر

کافه نویسندگان

زبان

فارسی

شابک

نوع فایل

pdf

حجم

4 مگابایت

نقد و بررسی‌ها
  1. Zahra

    یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم.
    خیلی قشنگ بود، پیشنهادش میکنم.

    • کافه نویسندگان

      سلام. ممنون از نظر شما

  2. Samaneh?‍♀️

    جالب بود ?

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت