رمان مروا از مریم متولی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان مروا را برای شما عزیزان اماده کرده ایم.برای دانلود رمان مروا از مریم متولی همراه ما باشید.
خلاصه رمان مروا از مریم متولی
داستان در مورد دختري به نام مروا هست كه عاشق نويسندگي هست و رؤياي نويسندگي در سر داره و در اين بين سرنوشت اون رو به راهي مـيكشـونه كـه اتفاقات و حسهاي جديدي رو تجربه ميكنه… – چشماش مملو از اشك بود، پيراهني رو تـوي آغوشـش گرفتـه بـود و مـدام ميگرفت جلوي صورتش و عميق نفس ميكشيد، دود سيگار فضاي اتاق رو پر كرده بود، كلمة برگرد رو مدام زير لب تكرار ميكرد جلو رفتم و كنارش نشستم، دستمو روي دستش گذاشتم؛ سرد بود درست عـين يه تيكه يخ، برگشت و زل زد تو چشمام، لب وا كرد چيزي بگه، كه بـا صـداي وحشتناكي از خواب پريدم…. در به شدت باز شد و مامان با قيافهاي تقريباً عصبي تو درگاه نمايان شد – مروا تو هنوز خوابي، پاشو آماده شو، ما بايد زودتر از بقيه خونه خالـت باشـيم، پاشو ديگه پاشو برو يه دوش بگير الآن بابات ميرسه حوصله نداره براي خـانم سه ساعت منتظر بمونه ها
بخشی از رمان مروا از مریم متولی
همينطور گيج داشتم نگاهش ميكردم؛ نگاه ماتم رو كه ديـد بـا حـرص داد زد پاشو ديگه از ترس با عجله از تخت اومدم پايين و گفتم: چيه مامان چرا داد مـيزنـي، يـه نفس بگير مامان جان، صورتت قرمز شده نگرانتم – نميخواد نگران من باشي فقط زود برو حموم و بيا آماده شو .حولم رو برداشتم و رفتم بعد از حموم رفتم سراغ كمدم يه لباس قرمز بلند زيبـا رو انتخاب كردم و پوشيدم، گردن بند طرح پروانهايم را پوشيدم، ايـن لبـاس بـا اون گردنبند خوشگل خيلي به چشم مييومد… نشستم جلوي آينه؛ انصافاً چهره خوبي دارم و به آرايش نيازي نداره. ولي خوب با اين حال دلم ميخواست يه تغييري حتي كم توي چهرم ايجاد كنم. بيني ظريف و استخونيم، چشماي درشت و مشكي رنگـم بـا مـژههـاي بلنـد و شكسته، ابروهاي كموني و سياه رنگم و چالهـاي عميـق لـپم ازم يـه تصـوير بينظير ساخته بود… آرايـش ملـيح و دخترونـهاي كـردم، موهـامو بـه صـورت شينيون باز و بسته درست كردم، صندلاي مشكيم كه بنـداي باريـك و نگينـي داشت رو پام كردم، شال و مانتوم رو پوشيدم، كيف دستيم رو برداشـتم و بـراي بار آخر تو آينه به خودم نگاه كردم با وجود آرايش كمم عالي شده بودم، چشمكي به خودم زدم و از اتاق بيرون زدم – به سلام به خانواده عزيزم. بابا كه روي مبل نشسته بود و پشتش به من بود برگشت و با مهربوني جواب داد: سلام به روي ماهت دختر خوشگلم چقدر ناز شـدي ماشـالا، ولـي خـانوم گـل اينقدر لفتش دادي كه علف زير پاي ما سه نفر سبز شدا
هنوز بررسیای ثبت نشده است.