در این بخش از سایت کافه نویسندگان، داستان کوتاه سهوسحر را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود داستان کوتاه با ما همراه باشید.
خلاصه داستان کوتاه سهوسحر از فاطمه سادات هاشمینسب
جادو روزگاری در جهانمان آزادانه، همچون ماهیهای قرمز عیدانه غوطهور بود.
روزگاری مردمان سرزمین جادو بودیم، جهانی که ابرهایش سبز، درختانش بنفش
و زمینهایش آبی بود. دریاهایش از زرد لیمویی میدرخشیدند و حیواناتاش قدرت
سخن گفتن داشتند. انسانها پرواز میکردند و پرندگان در دریاها شناور بودند.
یادش بخیر، آن روزها پادشاهی بزرگ، حاکم کل جهان بود و جهان یکپارچگی
زیبایی داشت. افسوس، وی بد موقع آمد. در بلندترین شب سال اتفاق افتاد که
هیچکس انتظارش را نداشت.
قسمتی از داستان کوتاه سهوسحر از فاطمهسادات هاشمینسب
مضطرب از گوشه چشم، خود را کمی کنار کشید تا بتواند بهتر از پشت آن سنگ
غول آسایی که به کمکش پنهان گشته بود، آن را ببیند. باورش نمیشد توانسته تا
این اندازه به وی نزدیک گشته و دقایقی بیشتر زنده بماند! اما او از این نیز بیشتر
میخواهد، خواستار آن است که زنده پای به فرار بگذارد، اما مگر میتواند؟ اهریمن
درست در چند متری او ایستاده و مشغول خو*ردن یک آهوی بزرگ است. شانس
آورده است که این اهریمن امشب قصد تنها شکار کردن کرده بود، وگرنه به حتم
اکنون به جای آن آهوی بیچاره، جسد وی بود که تکهتکه شده و در میان دندانهای
آن اهریمن چندش، چپ و راست میشد.
نفس آرام و تقریبا بی صدایش را بیرون داد و سپس با چرخاندن سرش، اطرافاش را
کاوش کرد. اینکه یک اهریمن تنها به شکار آمده چه دلیلی میتواند داشته باشد؟
اصولا تا آنجایی که اطلاع دارد آنها گروهی شکار میکنند. همچون گرگها، پس
اکنون حضور یک اهریمن تنها در میان یک جنگل تاریک! چه معنایی دارد؟
کنجکاوتر از همیشه، خواست بیشتر نزدیک شود که با شنیدن آوایی، نفس در
سی*نهاش حبس شد. صدای فلوت رامونا (Ramona (بود! آوایی که به گوش
میرسد، همان موسیقیای است که آنها برای فراخواندن اعضای ویژه گروه برای
گردهماییهای ماهانه مینواختند! لعنت، او نمیتواند اکنون خود را به گردهمایی سِری جادوگران برساند
Mabel –
Hey very nice blog!
Feel free to surf to my web page; aipornpictures.org
کافه نویسندگان –
سلام
درست شده.دوباره دانلود کنید