توضیحات
دانلود جلد دوم (من به برلین نمیروم)
دانلود رمان این مرد ویران است اثر سناتور.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان این ویران است را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان این مرد ویران است اثر سناتور با ما همراه باشید.
خلاصه رمان این مرد ویران است
رمان این مرد ویران است جلد اول از یک رمان دو جلدی است.جلد اول به اسم این مرد ویران است و جلد دوم به اسم من به برلین نمیروم که هر دو جلد کامل شده است.در خلاصه جلد اول رمان این مرد ویران است میخوانیم الیسیما سپهری، نوجوان شانزده سالهای است که برای کشتن تنها مرد زندگیاش که بی نهایت عاشق او است، سالها است تلاش میکند و تا کنون نتیجهای نگرفته است. تا این که با یافتنِ یک دعا نویس حرفهای و آشنایی با پسری نوجوان به نام کیاوش، مسیر زندگیاش به کل تغییر میکند! و اما مرد زندگی او کیست؟در این رمان، شاهد گاه رفتارهای طنزِ شخصیتها و گاه تراژدیهای دردناک الیسیما خواهیم بود. همراهِ من باشید!
مقدمه:
ما مردها ویرانیم!این را از صدایمان بفهمید،وقتی بم است!
ادکلنِ محبوبم را برمیدارد و محکم به پنجرهی اتاقم میکوبد. ادکلن از خشم او تبدیل به گویِ آهنین میشود و با برخوردش به شیشه؛ پنجرهی سرتاسری اتاق، آرام ترک برمیدارد و در صدم ثانیه با صدای مهیبی، هزاران تکه میشود و تنها میتوانم دستم را سرپناه کنم تا تکه شیشهها در چشمم فرو نروند. آن قدر شوکزده میشوم که حتی یادم میرود جیغ بکشم و کمی از تشویش درونم کم کنم.او، عصبانی است؛ آن قدر عصبانی که دوست دارد مانند زال، من را به قلهی قاف بفرستد! اما میداند آخر مانند سام پهلوان، پشیمان میشود و برای بازگرداندَنَم، آسمان و زمین را با هم یکی خواهد کرد.
آوای نفسهای بلندش، میان تک نوازی قلب نالانم گم میشود و ایستاده آتش میگیرم از این بختِ نگونِ من و او!
عصبی در تارهای مشکین شبِ موهایش، دست میکشد و هبوط*1 او بر تـ*ـخت است که مصادف میشود با هبوط غریبانهی اشکم که روی گونهام سرازیر میشود.قرار نبود برایش گریه کنم. چرا همهی پیمانها و قرارها را نقض میکرد؟
دستهای مشت شدهاش را که حس میکردم تمایل عجیبی برای کبود کردن صورتم داشتند، کنار زانوهایش میگذارد و آنها را اهرُمِ سرش میکند. خاکستریهای نگاهش که مغروق در دریای خونین حدقهاش بودند را به نگاهم گره، آن هم گرهای کور میزند. از آنها که هیچ رقمه نمیتوان بازشان کرد!از آن همه خشم هویدا در چشمانش، آتش میگیرم و میسوزم. اولین بار است که بر آتش درونم، آب روان نمیشود و نخستین و آخرین بار بود که جبههاش را به نفعم تغییر نداد.
دندان به هم میساید. میخواهد فریاد بکشد؛ میبینم که چگونه صدایش را در نطفه خفه میکند. هیچ چیز نمیگوید؛ حتی با نگاهش هم با من حرف نمیزند. این مرد را لال کرده گام و یا شاید لال کردهایم!
نگاه از نگاهم میگیرد. آه عمیقی که میکشد! باقی ماندهی آتشفشان درونش است. شانههای استوارش بالا و پائین می شوند و چه تلاشی میکند آرام شود، اما مگر میتوانست؟ مگر میشد؟انگار اولین بار است که او را میبینم. در عجبم این حجم از ویرانی، چگونه میتواند در یک مرد جمع شود؟! دلم میگیرد. لـ*ـب میگزم و قلبم خونیاگری*2 میکند.
«این مرد ویران است!»
1_هبوط: سقوط
2_خونیاگری: آوازخوانی
بخشی از رمان این مرد ویران است
سه نفری، مثل واگن های قطار به یکدیگر متصل شده، و به ترتیب کوتاهی قد وارد اتاق شدیم. من که اولی وارد شده بودم، با دیدن یک لاکپشت که ادای آدم در می آورد، جفت ابروهایم بالا جهیدند؛ البته لاکپشت که نه، با کمی تخفیف، جسم لاغر مچاله شده ای که با دیدنش، چینی به بینی استخوانی پر از دست اندازی ام، انداختم؛ حتی از دیدن آب بینی یک کودک سه چهار ساله ی کثیف هم بدتر بود.
بدنش سیاه و مو که نه، شویدهای مشکی رنگش هم تکه تکه پس کله ی طاسش چسبیده بودند؛ هوا سرد بود و انگار که تازه از حمام آمده باشد، تمام بدنش از خیسی، برق می زد و اصلا دلم نمی خواست به این فکر کنم که این خیسی ناشی از چیست وگرنه تضمینی نمی دادم تا بالا نیاورم.
فاریا بی توجه به اینکه ممکن است مرد عصبانی شود یا به او بر بخورد، شال پشمی اش را روی دماغش گذاشت؛ دماغی که قرار بود تا دو ماه دیگر، قلمی و سربالا شود و یا شاید سه ماه دیگر؛ هر وقت که فاریا در قرعه کشی هر شب محصولات خوراکی برنده شود.
خرچران من و فاریا را کنار زد و به جلو رفت.با اینکه عجله داشتم اما حوصله ی کل کل با پسرک را نداشتم تا به او بفهمانم، نوبت من است. البته کدام نوبت؟
دورترین نقطه ممکن نسبت به مرد را انتخاب کرد و نشست. مرد با صدایی که تحلیل می رفت و شبیه صدای دوبلور جادوگر شهر اُز بود گفت:چی شده؟
بلند شد و پشتش را تکاند؛ مثل اینکه وسواس شده بود پسرکمان! خنده ام گرفت. دست روی لـ*ـبم گذاشتم تا خنده ام پشت آن پنهان شود.
جادوگر شهر اُز بی حوصله صدایش را بالا برد: چته تو؟ جنی شدی؟
خرچران پوف بلندی کشید و گفت:هیچی باو…
مرد دوباره با همان صدای تحلیل رفته اش گفت:خب…بگو چی شده؟چی می خوای؟
گوش هایم تیز شدند.عجیب حس می کردم پسرک می گوید دنبال خرهای گم شده ام می گردم و از پیرمرد می خواهد تا وردی بخواند تا آنها را پیدا کند و فکرش را بکن، پیرمرد به فاریا اشاره کند و بگوید:فعلا این یکیش.!
اما بر خلاف تصورات فانتزی ام، با حرص گفت: چهار روز دیگه امتحان فیزیک میان ترم دارم. وقت ندارم براش بخونم.یه وردی چیزی دارویی زهری بده تا دبیرم نتونه بیاد!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:اینم چیزیه که اومدی واسش ورد و دعا بگیری؟ پسره ی احمق!
به پسرکمان شدیداً برخورد، چون صدایش بالا رفت و حرصی تر شد: به تو چه آخه، خودت گفتی همه کار می کنی… پولشو میگیری دیگه چیکار داری با اینکه من چی کار می کنم..کار منو راه بنداز !
فاریا بی ملاحظه و بی عشوه، بلند خندید.پسرک عصبانی مان که انگار آبنباتش را خورده بودند، لـ*ـبش را جوید و رو به فاریا با تمسخر گفت: لعنتی خندیدنت هم عینشونه.
سریع فهمیدم آن هایی که می گوید همان خرها است و تیکه ای پرانده بود که فکر می کنم، تا ماتحت فاریا را جزغاله کرده بود. اما حق هم داشت، فاریا وقتی عشوه را از کارهایش دور می کرد، خیلی مسخره و خنده دار می شد و دستی که برای ما رو کرده بود، همان دستی بود که امکان نداشت پسری ببیند و حاضر شود حتی یک ثانیه با فاریا دوست بماند.
این همه حجم خرخوانیِ او را درک نمی کردم، یعنی می شد کسی پیدا شود که حاضر شود برای لغو امتحانش، ورد بگیرد؟ بعید می دانستم.
فاریا ابرو در هم کشاند و با یک جیغ که زیرصدایش شده بود گفت:به جای اینکه بگیری منو زیر ذره بین احمق، بشین درست فک کن ببین کدوم خاکی بهتر روی سر میشینه تا بریزی تو سرت!
کلمات کلیدی: رمان این مرد ویران است جلد اول،رمان این مرد ویران است،دانلود رمان این مرد ویران است اثر سناتور
ثبت نقد و بررسی در مورد این اثر
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید





نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.