رمان یک عشق لاینتاهی اثر ali.m.z

دانلود رمان یک عشق لاینتاهی از ali m z.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان عشق لاینتاهی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان یک عشق لاینتاهی از ali m z با ما همراه باشید

خلاصه رمان یک عشق لاینتاهی از ali m z

در خلاصه رمان یک عشق لاینتاهی آمده است گاهی باید متنفر بود .. به فکر انتقام بود .. نگذشت .. نبخشید ..همیشه مظلوم بودن کار ساز نیست .. گاهی باید ظالم شد .. شاکی بود .. باید از این دنیا شکایت کرد ..گاهی باید فریاد زد .. ناسزا گفت .. گاهی باید همان باشی که هیچ احدی تاب تحملت را ندارد تا بتوانی در تنهایی خود بمانی !!!شاید اینگونه زجر کمتری بکشی …!!! گاهی نباید تسلیم شد ..

باید مبارزه کرد .. باید جنگید … زمانش فرا رسید ..زمان خون خواهی .. زمان انتقام .. از تموم گرگ صفتایی که زندگیتو به اتش کشیدن ..حرومزاده هایی که واسه پول شکم ها میدرند .. اما خسته ام … خسته …از تموم اتفاقات اطراف … قلبم درد میکنه دردی که مرهمی واسش وجود نداره … تنهام ..تنها تر از همیشه …از دنیا بیزارم .. از زندگی .. از تموم عالم ..

قلبم درد میکنه دردی که تنها باعثش اونان ..اون کثافت هایی که زندگیمو ازم گرفتند … الان پنج ساله از اون اتفاق میگذره ..پنج سال .. پنج سال .. پنج سال …….پنج سال کم وقتی نیست اما با یاد اوری یه خاطره از اون روز نابود میشم .. میمیرم … داغون میشم .. در ظاهر مثل کوه استوارم … سردم .. خشکم … خشن … چشم هایی دارم که سرمای اهن و تاریکی شب را در دل خود جای داده ..

بعد از اون روز قلبم را نابود کردم .. کشتمش .. ولی هرگز اون خاطره از اعماقش بیرون نرفت … ممکنه در ظاهر قوی و مقتدر باشم .. اما از درون مثل خانه ای ویران شده ام …خانه ای سرد و بی روح … قلبی که به همه قبولوندم از جنس سنگه .. قلبی که حاال همه به یخ و زد نفوذ بودنش یقین دارند .. قلبی که همه قبول دارند که مرده و وجود خارجی نداره .. در واقع زنده است و پنج ساله که شب و روز عذابم میده ..

بخشی از رمان یک عشق لاینتاهی

داشتم تو پیاده رو قدم میزدم که چشمم خورد به یه میوه فروشی ، بد جور ه و س انار کردم برای همین دستی به شکمم کشیدم و زیر لب زمزمه کردم برات میخرمش .
که از فکر پسرم ، لبخندی بر روی لبانم جا خشک کرد. به گام هایم سرعت بخشیدم . میوه فروشی درست اون طرف خیابون بود . با عجله وارد خیابون شدم ، تا خواستم به خودم بجنبم یه ماشین شاستی بلند با سرعت به من زد . از شدت ضربه به هوا پرتاب شدم و با شکم روی زمین فرود اومدم . چشمام داشت سیاهی میرفت و از درد اشک تو چشمام حلقه زد . درد زیادی توی ناحیه شکمم داشتم . با عجله دستمو به زیر شکمم بردم . خونریزی داشتم . و دیگه هیچ چیزی ندیدم به جز سیاهی مطلق …
………………..
(ارشاوین )
داشتم با عجله به سمت بیمارستان میروندم . ساعت 4 بعد از ظهر بود که بهم خبر دادن یکتا وقت زایمانش رسیده و بردنش بیمارستان … برای همین پدال گاز رو بیشتر از قبل فشار دادم . که صدای موتور ماشین تمام فضای اطراف رو پر کرد دیگه داشتم دیوونه میشدم باید هرچه زودتر میرسیدم … همینطور که تو افکار خودم غرق بودم با دیدن دختری که چند متری باهام فاصله داشت زدم رو ترمز ، ولی دیگه دیر شده بود و باهاش برخورد کردم … به محض برخورد با عجله از ماشین پیاده شدم . رفتم بالای سرش و به ارامی کنارش زانو زدم. دستمو بردم سمت گردنش هنوز نبضش میزد .

کلمات کلیدی: رمان پلیسی و کارآگاهی، رمان جنایی، رمان معمایی، رمان عاشقانه، رمان یک عشق لاینتاهی، دانلود رمان یک عشق لاینتاهی، رمان یک عشق لاینتاهی اثر ali.m.z، دانلود رمان پلیسی و کارآگاهی، دانلود رمان جنایی، دانلود رمان معمایی، دانلود رمان عاشقانه