دانلود کتاب جنگل سایه ها اثر فرانک تیلیه.در این بخش از سایت کافه نویسندگان کتاب جنگل سایه ها را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود کتاب جنگل سایه ها اثر فرانک تیلیه با ما همراه باشید
خلاصه کتاب جنگل سایه ها
کتاب جنگل سایهها به قلم فرانک تیلیه، داستان مرموز و مهیج نویسندهای جوان را به تصویر میکشد که در قبال دریافت پول از یک فرد ثروتمند برای نوشتن یک کتاب در مورد قاتلی فراری راهی جنگلی مخوف و ترسناک میشود.
کتاب جنگل سایهها (La forêt des ombres) از جایی آغاز میشود که یک داستاننویس جوان به نام دیوید، نخستین رمانش با استقبال و توجه عظیمی مواجه شده و همین امر باعث شهرت و محبوبیت او گشته است. دیوید که اکنون سرشار از امید و انگیزه برای نوشتن است، یک روز تماسی از یک شخص ثروتمند دریافت میکند. این میلیاردر درخواست وسوسهانگیزی از دیوید دارد و به او پیشنهاد نوشتن رمانی را بر اساس شخصیت یک قاتل جانی میدهد! او تاکید دارد که قهرمان داستان باید یک قاتل زنجیرهای باشد که اکنون ناپدید شده است و همگان در جستجوی او هستند و او را به اسم جلاد 125 میشناسند.
درون هر انسانی، هیولایی وجود دارد! زمستان ۲۰۰۶، در قلبِ یک جنگل سیاه… برف، سرما و تنهایی… شرایطی کاملاً ایدهآل برای نوشتن دربارهٔ قاتلی سریالی که یک قرن پیش به دار آویخته شده است. قاتلی به نام جلاد شمارۀ ۱۲۵… آرتور دوفر، مردی ثروتمند و فلج، قصد دارد این قاتل سریالی را به زندگی برگرداند. بنابراین نویسندهای به نام داوید میلر را استخدام میکند و یک ماه به وی فرصت میدهد تا داستانی دربارهٔ قاتل بنویسد. داوید میلر، بههمراه خانوادۀ خود، دوفر و همسر جوانش راهی کلبهای کوهستانی میشود تا کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد. اما خیلی زود به اشتباه خود پی میبرد. اکنون دیگر هیچ راهی ندارد جز آنکه با ترسهای خود دستوپنجه نرم کند، عزمش را جزم کند و به نبردی مهلک با شیطان برود. جنگل سایهها ما را وارد دنیایی از جنون و دیوانگی میکند.
بخشی از کتاب جنگل سایه ها
ادلین پشت پنجرۀ اتاقش خشکش زده بود. بیرون، سیاهگوشی با گوشهای تیزشده دورِ لاشهها میچرخید. یک شکارچی واقعی که در کمین شکار بود. نور خورشید پوست آبی خاکستریاش را نوازش میداد و مردمکهای زردرنگش در برف میدرخشیدند. حیوانی بود با حدود پنجاه کیلو وزن و با پنجههایی بزرگ و بدقواره که با قدرتی نرم همچون قاتلانِ در کمین، برفهای روی زمین را کنار میزد. بوی گوشت تازه را استشمام میکرد. کتی روی پنجۀ پا وارد راهرو شد و آهسته از کنار دیوار سمت راست عبور کرد. بقیه که از جیغ ادلین ماجرا را فهمیده بودند، بینیهایشان را به شیشۀ مشرف به کشتارگاه چسبانده بودند.
آنها متوجه کتی نشدند. وارد دستشویی شد و در را پشت سرش بست. با دندانهایی بههمفشرده، درِ قوطی قرص را باز کرد و تمام محتویات آن را در دستشویی ریخت و سیفون را کشید. مدتی همانجا ماند. پیشانیاش را به دیوارۀ فلزی سیفون چسبانده و دستانش آویزان بود. دیگر مدرک جرمی نبود. ولی این همۀ ماجرا نبود. اِما سلاح هولناک دیگری هم داشت: او میتوانست حرف بزند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.