در این بخش از سایت کافه نویسندگان، دلنوشته محنت را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود دلنوشته محنت با ما همراه باشید.
خلاصهی دلنوشته محنت از هستی رضوانیفر و آوا غلامی
دلها همچون سنگ میمانند، دلِ کسانی که در میان این همه سختی و مشقت، ما
را ز تبار خود نمیدانند!
هر که وجود این رنجها را حس کند، در راهی صاف و بدون شکاف حرکت میکند و
میرود؛ آنقدر میرود و میرود تا جایی که دگر، از دیدهها محو میشود.
بخشی از دلنوشته محنت از هستی رضوانیفر و آوا غلامی
چشمانش را روی هم فشرد. نور خورشیدِ تابان، سوزانتر از زخمهاست!
زخمهای خراش مانندی که روی دلها میافتد، خراشهایی که با هیچ چیز دگر،
ترمیم نمیشوند. همانگونه که نتوان چشمان را به سمت خورشید سوق داد،
همانگونه هم دلها را نباید زخم کرد.
این زخمهایش که دگر نخواهند رفت، چه تواند کرد که در میان این محنتِ دل،
بازهم زبانها از زخم کردن دست بردار نیستند؟
***
هر بار با کنار هم گذاشتن کلمات،
مانع ترمیم خراشها و باعث عمیق شدنشان میشوند.
آنجاست که خراشها به زخمی عمیق و ماندگار تبدیل میشوند.
آری! ماندگار میشوند؛
زیرا زبانها دگر مهلت ترمیم نمیدهند!
***
این آتشِ دل، همیشه روشن است
با هیچ آبی خاموش نشود، نمیشود!
ذره ذره در این شعله تبدیل به خاکستر میشوم،
خاکستری خاکسار!
اینبار ز تبار خود، تبارِ سختی و مشقت،
افسوس که آنها حتی ز خاکسترم را هم، دست بردار نیستند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.