دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم اثر هانیه وطن خواه.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان بگذار آمین دعایت باشم زا برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم اثر هانیه وطن خواه با ما همراه باشید
خلاصه رمان بگذار آمین دعایت باشم
یادت باشد دلت که شکست سرت را بگیری بالا…تلافی نکن…فریاد نزن…شرمگین نباش…حواست باشد دل شکسته گوشه هایش تیز است…مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی…مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود…صبور باش و ساکت…بغضت را پنهان کن…رنجت را پنهان تر… ….
رمان درباره دختری به اسم آمینه. فرزند طلاق و طرد شده از سمت پدر!مجبور به ازدواج با مردی میشه که دل در گروی خواهر آمین داره و به اشتباه آمین رو میدزده، پدر آمین هم اون شخص رو مجبور به ازدواج با آمین میکنه تا زمانی که خواهر آمین از سفر خارجه برگرده و در اون زمان اتفاقاتی میفته که…
بخشی از رمان بگذار آمین دعایت باشم
کراوات رو به طرفش دراز کردم و اون دور گردنش انداخت و باز مثه همیشه درگیري پیدا کرد و من یه نیمچه لبخندي به اون همه نابلدي دور از انتظار زدم و با یه قدم بلند خودمو بهش رسوندم و کراواتو بی حرف به دست گرفته با چند تا زیر و رو بردن بستمش و محکمش کردم و اون عطر تلخی که برام از بچگی معنی حضورشو داشت رو به ریه کشیدم.
– امروز سه تا قرار دارین ، دوتاش قبل از ناهاره که یکیش مربوط به پروژه شرکت تهام میشه و یکیش هم براي مذاکره با شرکت سهامیه ، سومین قرارتون مربوط به ناهاره که تو رستوران همیشگی باید مهندس شمس رو ملاقات کنین ، در ضمن بعدازظهر برنامه باغ لواسون آقاي احتشامو دارین که تا پس فردا ادامه داره. نفس تو ذاتش قل قل کرده باز یه نگاه کلی توام با اعتماد به رو تو آینه انداخت و کیف سامسونیتش رو با اون لایه چرم اصل به دست گرفت و مثه همیشه بی توجه به من از اتاق بیرون زد. اما تو لحظه آخر با یه چرخش طرفم برگشت و با نگاه همیشه سردش منو نشونه رفت و گفت : آیلین هنوز خوابه ؟
– نمیدونم ، من هنوز ایشونو ندیدم . ابرو بالا انداخته از جلوي در کنار رفت و…فقط حرفش آیلین بود ؟ همیشه حرفش آیلینه. لباس هاي تو کمد رو زیر و رو کردم و تهش یه شلوار کتون قهوه اي سیر و یه پولیور کرم با طرحاي لوزي قهوه اي و یه کت چرم به رنگ شلوارش روي تخت گذاشتم و از اتاق زدم بیرون ، اینم از ست تیپش واسه بعد از ظهر. خانوم گل رو با اون هیکل گرد و یادآور کدو قلقله زن تو آشپزخونه دیدم که مثه همه این سالا یکریز داست غرغر میکرد و دلم از این همه غرغرش پوسید. بی توجه به اون همه غرغر راهی اون انباري ته پارکینگ شدم و رسیدم به اون مامن همیشگی و هیچکس تا حالا جز خودم پا توش نذاشته.
جانان –
این رمان رو خوندم خیلی قشنگ بود دوسش داشتم.