دانلود رمان انتقام دلباخته
دانلود رمان انتقام دلباخته اثر مهدیه رزاز پور.در این بخش از سایت کافه نویسندگان، رمان انتقام دلباخته را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان انتقام دلباخته اثر مهدیه رزاز پور با ما همراه باشید
خلاصه رمان انتقام دلباخته
داستان دختری ست که عشق رو نمی شناسه و برنامه ی برای عاشق شدن نداره. اما نمی دونه که عشق بدون برنامه میاد و ناشناسه. دلش توسط این عشق میشکنه و زمان انتقام فرا میرسه وتوی این دنیای دیووونه کسی عاشق نمیمونه با اینکه خوب می دونی عشق واقعی کم پیش میاد و گاهی آدم ها روی هایشون اسم عشق می گذارند و عشق واقعی سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود اما با این همه تو الان دیگه عاشقی تو یه دلباخته ی،. اما امان از اون روزی که معشوق عاشقی با دیگری به سرش بزند ،اون وقته که گرفتار میشوی در شعله های آبی انتقام، چه کسی ترسناک تر از دلباخته ی است که می خواهد انتقام بگیرد؟. حالا دیگه رنگ قرمز آتیش عشق مخلوط با شعله های آبی انتقام شده است. حالا دیگه رنگ قلب دلباخته بنفش شده است؛ متاسفانه این عشق تنها دردیست که حال آدم رو خوب می کند. دوستت داشتن که کلا نیست یه حسه، حسی که همیشه هست و از بین نمیره فقط تغییر حالت میده گاهی یه اندوه گاهی یه درد و گاهی بد تر از همه میشه نفرت. وقتی که شعله های انتقام شعله ور شدن آیا راه برای عشق باز است؟ .
بخشی از رمان انتقام دلباخته
توی اتاق روی زمین نشسته بودم و به تخت تکه داده بودم؛ یه تیغ توی دست راستم بود، به رگ دست چپم خیره شده بودم، شنیده بودم که رگ های دست چپ رابطه ی مستقیمی با قلب دارند؛ شاید برای همین بود که می خواستم، رگ دست چپم رو بزنم؛ اما آیا یعنی این آخر کارم بود؟ آرزوی مرگ کردم، اما مرگ ناز کرد و با پایی خودش نیامد، برای همین هم مجبورم که خودم برم پیش مرگ حالا که اون نمیاد؛ آخه کی فکرش رو می کرد من اون دختر شاد و شنگول، همونی که می خواست خانم دکتر بشه. الان به جایی لباس سفید پزشکی باید کفن سفید تن کنه! آهی سوزناک کشیدم؛ سردم شده بودم، تیغ رو نزدیک رگ دستم بردم. می ترسیدم اما دیگه چاره ی نداشتم، خدایا من رو ببخش، می دونم کارم گناهست اما مجبورم، خسته ام خسته، همیشه می گفتم خودکشی کار ترسو هاست اما الان خودم جز همون ها شدم، نگاهم به قاب عکس پدربزرگ که روی دیوار بود افتاد، ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست. پدربزرگ عزیزم، همونی که اسم من رو انتحاب کرده بود، دلناز، ناز دلها. کجایی پدر بزرگ که ببینی ناز دلهات به آخر خط رسیده ! کجایی تا برام قصه های قشنگ قشنگ تعریف کنی، دلم شاد بشه! پدربزرگ دلم می خواد سر بزارم روی پاهات و به یه خواب عمیق و ابدی برم، یادش بخیر بچگی ها چه خوب بود، دوران بیخیالی و شادی، اون وقت ها دنبال گربه ها باغ دویدن، بالا رفتن از درخت زردآلو، وایی یادش بخیر.کشیدم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.