خلاصه داستان کوتاه رویایم باش از کیمیا.ق :
در پَستی ها و بلندی های زندگی، سرنوشت تا آخرین قطره ی شیره ی جان مرد قصه ی ما را میمَکد؛ اما او
به خاطر رویای کوچکی که دارد، زندگی پوچ خود را ترک میکند و زندگی را از سر آغاز میکند.
اطلاعات اثر:
- دسته بندی: داستان کوتاه
- عنوان: رویایم باش
- نویسنده: کیمیا.ق
- ژانر: تراژدی
- طراح: پرنده سار
- کپیست:پرنده سار
بخشی از داستان کوتاه رویایم باش از کیمیا.ق :
زیر نم نم بارون با قدم های کوتاه به اطراف نگاه میکردم؛ آدم ها بی توجه به حال زار من از کنارم رد میشدند.
با آهی که کشیدم، بخاری از دهنم خارج شد. لبخند زدم؛ بچه که بودم، همیشه هوا که سرد میشد و بخار از دهنم بیرون
می اومد، حس میکردم دارم سیگار میکشم و چه ژست هایی هم که برای خودم میگرفتم.
پاکت سیگارم رو درآوردم و سیگاری ازش بیرون کشیدم؛ روشنش کردم و اولین پک رو بهش زدم. زیر بارون سیگار کشیدن
هم واسه ی خودش عالمی داره.
صداش توی گوشم زنگ میخورد. وسط بارون هم صداش ولم نمیکرد .یک پک دیگه به سیگار زدم و دودش رو از ریه هام
بیرون فرستادم. کاله ژاکتم رو روی سرم کشیدم و به طرف پارک اونور خیابون رفتم؛ روی یکی از نیمکت هاش نشستم،
دست هام رو باز کردم و دو طرف نیمکت گذاشتم. سرم رو به سمت آسمون گرفتم، فقط ابر بود و ابر. آسمون هم مثل دل من
گرفته بود.
قطرات بارون روی صورتم میچکید. با اینکه هوا سرد بود؛ اما من داغِ داغ بودم، دلم میخواست ساعتها زیر بارون بشینم و
بی هدف به اطراف نگاه کنم؛ اما نمیشد، باید میرفتم تا برای فردا آماده بشم، باید برای فردا بهترین بشم. درست
همونجوری که اون میخواست من همیشه باشم؛ اما هیچوقت نشدم، هیچوقت توجهی بهش نکردم. شاید هم توجه
میکردم؛ اما فقط همان اوایل و بعد کم کم توجه هام کمتر و کمتر شد…
بلند شدم و به طرف خونه راه افتادم. باد سردی وزید که کاله ژاکتم از روی سرم کنار رفت.
سیگارم که تموم شد، روی زمین انداختمش و با حرص زیر پاهام لهش کردم .با سرعت بیشتری قدم هام رو برداشتم تا
زودتر به آرامگاهم برسم.
کلید رو داخل قفل انداختم و در رو باز کردم. وارد خونه که شدم، فضای گرم من رو به خودم آورد، تازه فهمیدم داغی که تو
بدنم حس میکردم همه ش کاذب بود. ژاکتم رو در آوردم و روی مبل پرت کردم، به سمت اتاقم راه افتادم. داخل اتاق که
شدم، فقط چشم هاش رو میدیدم که به من زل زده بود و میخندید.
عصبی دست هام رو دو طرف سرم گذاشتم و داد زدم؛ اسمش رو داد زدم:
مطالب مرتبط:
- داستان کوتاه نگفتمت مرو از نازلی
- داستان کوتاه نداشتنت از نازلی
- داستان کوتاه بکشی دست روی تنهاییت از نازلی
- داستان کوتاه چهار فصل آدم ها از نازلی
عالی
ممنون از نظر شما?
بدون اجازه نویسنده چرا نشر میدین؟
سلام. اگر نویسنده مطلب فوق هستید پس از اعلام شما لینک های دانلود حذف خواهند شد