دانلود داستانک نامیرای پاییز از غزاله طباطبایی با ژانر اجتماعی و تراژدی و با لینک مستقیم در سایت کافه نویسندگان
خلاصه داستانک نامیرای پاییز از غزاله طباطبایی :
همه از من میپرسند:» نوشتن چه سود و منفعتی برایت دارد؟ نان شبت را تامین میکند یا خواب و خوراک
این روزهایت را؟« جوابی نمیدهم چون، میدانم سکوت بهترین نشانه برای سخنان بی صدا و بهترین راه
برای فهماندن حقایقی است که در جامعه ی امروزی بیان کردنش، قدرتی از جنس بازوان یک مرد، صبری
از جنس دستان یک زن را میخواهد. در همین میان است که باید انتظار یک تنش را داشته باشیم، یک
تنش و یک واکنش.
وقتی قلم به دست میگیرم، از دنیای خود فاصله میگیرم گویی؛ سوار بر اسب میتازانم تا به وسعتی از
دشت های بیکران کلمات دست یابم و از خود دور شوم، از آه و ناله های دیروز، گریه های شبانه امروز و
نگاه های سرد و یخ زده فردا.
عاشق، نوشتن را منفعت نمیخواهد، باورهای جامعه امروزمان را میخواهد.
بخشی از داستانک نامیرای پاییز از غزاله طباطبایی :
»در میان خرابه ها«
کنار پدرم نشستم و به صورت چروکیده اش نگاه کردم و پرسیدم:
-پدرجان چرا همیشه سکوت پیشه میکنی و کلمه ای از زبانت جاری نمیشود؟
پدر به چشمان سیاهم خیره شد و جواب داد:
-هیچوقت نمیتوانم آن روز را توصیف کنم! آن روز عجیب و دلگیر را که دیدگاه مرا به زندگی تغییر داد.
با تعجب به او خیره شدم و پرسیدم:
-از چه روزی سخن میگویی پدر!
پدر با دستان خود مرا به آغوشش دعوت کرد و در حالی که سرم را نوازش میکرد پاسخ داد:
-سالها پیش، زمانی که جوان بودم و جاهل؛ برای ترساندن یکی از دوستانم روانهدی خرابه ای که در آن طرف شهر قرار داشت رفتیم
اما، هیچ کدام از آنها جرئت ورود به داخل خرابه را نداشتند.
آغو*ش گرم پدر سخنانش را همانند، » ملودی خاص« که از گرامافون پخش میشد لذ*تبخش جلوه میداد، با سکوت من پدر
ادامه داد:
-وارد خرابه شدم اما، نه خبری از روح بود و نه سیاهی! فقط یک دخترک بیست ساله ای که روی زمین دراز کشیده بود و ناله میکرد.
با تعجب به پدر خیره گشتم و پرسیدم:
-خب آن دخترک! چه بلایی به سرش آمده بود؟
پدر با غمی فراوان به چشم هایم خیره گشت و در جواب گفت:
آن دخترک مریض بود اما، یک فرزند داشت؛ که خیلی آرام خوابیده بود. طولی نکشید که آن دخترک به خواب ابدی فرو رفت و دخترش شد
»آهوی تیزپای من«
***
»رویای شیرین«
دستم را روی پیشانیاش گذاشتم تا دمای بدن او را چک کنم، حال خوشی نداشت و مدام سخنی را زیر ل*ب زمزمه میکرد.
صدای انفجار از صدها مایل آن طرف تر به گوش میرسید و مردان از آن طرف به این طرف میدویدند، زنان و بچه ها در گوشه ای
پناه گرفته
و ما بقی هم مشغول درمان آسیب دیده گان بودند.
بیمار دست مرا محکم گرفت و فشرد، با تعجب به دستان زخمی و بریده اش خیره گشتم و گفتم:
-حالت خوب میشود سرباز! نگران نباش
سرباز با حالتی عجیب و دلگیر دست مرا نوازش کرد و پاسخ داد:
-حدس تو چیست! آیا راه چاره ای برایم مانده است؟
از شنیدن حرفش دلسرد گشتم و نگاهم ثابت ماند بر روی زمین، اشک هایم همانند؛ آب رودخانه ها جاری شدند. گویی سیل عظیمی
به راه افتاده بود.
دست مرا محکمتر از قبل فشرد و پاسخ داد:
-میشود در آخرین لحظاتم از »خانه ی رویایی ام« سخن بگویم؟
پاسخ دادم:
-آری! چرا نشود؟ دوست دارم بدانم کجاست این خانه ی رویایی ات.
اشکهایش از روی گونه های خونین اش جاری شد و در حالی که به سقف چادر خیره شده بود ادامه داد:
-کنار شومینه نشستم و در حالی که خورشید، دست نوازشش را بر روی صورتم میکشد. …
سلف ههایش عادی نبودند و سی*نه اش تحمل این درد را نداشت، اما میخواست که ادامه دهد! به او نگاه کردم و گفتم:
-خودت را خسته نکن! تو به استراحت نیاز داری.
با مهربانی به چشمهایم خیره شد و ادامه داد:
-و دخترم را، در آغو*ش میگیرم و…و موی سرش را نوازش میکنم. ای کاش بداند که چه قدر دوستش دارم. چه قدر!
دستش را گرفتم و بر روی شکم خود قرار دادم، در حالی که موی سرش را نوازش میکردم پاسخ دادم:
-خودش میداند. …
رمان های پیشنهادی برای شما:
- دانلود رمان ایستاده مردن از مبینا راد
- دانلود رمان پمپ بنزین از فرشاد رجبی
- دانلود رمان ثانیه های مرگ از بهاره عبدالمالکی
- دانلود رمان شگفت (جلد اول) از معصومه مؤمنی
- دانلود رمان زندگی را ورق بزن از م.صالحی
اطلاعات اثر :
- دسته بندی: داستانک
- عنوان: نامیرای پاییز
- نویسنده: غزاله طباطبایی
- ژانر: اجتماعی ، تراژدی
- ویراستار: Stone Hear
- طراح: کیاناز تربتی نژاد
- کپیست : klin
دیگر مطالب از نویسنده غزاله طباطبایی :
داستانک های پیشنهادی با ژانر اجتماعی و تراژدی :
- دانلود داستانک دجی از خط سیاه با ژانر تراژدی
- دانلود داستان کوتاه فرشته ای به نام مادر از نگین بای با ژانر تراژدی
- دانلود داستان کوتاه رویایم باش از کیمیا.ق با ژانر تراژدی
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان مرجع اصلی تایپ رمان
داستانک فوق العاده ای هست نویسنده به طرزی حوادث جنگ رو شرح داده که انگار واقعا توی اون صحنه ها حضور داشته…
پیشنهاد می کنم بخونید ??
یه داستانگ خیلی زیبا که تا مدت ها در حافظه میمومه
دست نویسنده با قلم قویش درد نکنه
ممنون از نظر خوبتون
خیلی عالی بود.
دست نویسنده ی عزیز درد نکنه که این قدر زحمت کشیده.
من تا حالا همچین ژانری رو مطالعه نکرده بودم و از این که خوندمش اصلا پشیمون نیستم
ممنون از نظر خوب شما
عالی بود?
ممنون از نظر خوبتون
با کلمه به کلمه داستانک زندگی کردم با اینکه تا به حال این لحظات رو تجربه نکرده بودم 🙂