دانلود داستانک در نقاب نقار از آتریسا اکبریان با فایل pdf, apk, اندروید و آیفون
خلاصه داستانک در نقاب نقار از آتریسا اکبریان :
ما هزاران هزار بار شکست میخوریم، اندوه گین میشویم
و احساس یأس و ناتوانی میکنیم. به اندازه ای
کلمه ی نمیتوانی از سوی دیگران سرم میپیچید
که یادمان میرود نوشتن برای دل خودمان است، نه
دیگران! فراموش میکنیم که نوشتن گنجینه ای گران بها است
که استعدادش در ما شکوفا شده و ما باید آن
را پرورش دهیم. نباید تحت تأثیر دیگران قرار گیریم
و از نوشتن دست بکشیم. این داستانک، داستان
واحدی را دنبال میکند و امیدوارم از خواندن آن لذ*ت ببرید.
بخشی از داستانک در نقاب نقار از آتریسا اکبریان :
اشک گوشه چشمانش جاری میشود و بدنش شروع به لرزیدن میکند.
با گریه اطراف را از نظر میگذراند. داخل جنگلی بی انتها گیر
افتاده و ظلمات شب اطرافش را فرا گرفته است.
صدای زوزه ی گرگ ها که به گوشش میرسد،
آه از نهادش بلند میشود. حال باید
چه میکرد؟ اصال اینجا چه میکرد؟
مگر شب هنگام در اتاقش روی تخت گرم و نرمش به
خواب نرفته بود؟ پس حال میان این
جنگل درندشت و تاریک، تنها و بیکس چه میکرد؟
سعی کرد به خود مسلط شود و خود را آرام کند
تا بتواند موقعیت را تجزیه و تحلیل کند و
راهی برای رهایی خود،
از این مکان وهم
انگیز بیابد. سوز هوا چون ببری بر کالبد رنجورش پنجه میکشید
و تاب و توان از او میستاند. دستی بر لباسش میکشد، سویشرت
مشکین رنگش را هنوز بر تن داشت. سویشرتی که هنگام خواب
تنبلی اجازه عوض کردنش را به او نداده بود و حال واقعا خوشحال
بود که عوضش نکرده بود؛ چون حتما با لباس راحتی خانه
تا صبح دوام نمی آورد.
دستانش را زیر ب*غل زده و محکم خود را ب*غل میکند
تا شاید گرمش شود. در این ظلمات دنبال راه فرار گشتن
بیهوده بود و
تنها باعث تحلیل انرژی اش میشد، پس بهتر بود
تا سپیده دم و روشن شدن هوا صبر میکرد.
کمی که میگذرد، هوا سردتر و سردتر میشود
و تحمل آن به مراتب سخت تر! ناگهان فکری به سرش میزند.
دستانش را روی زمین
میکشد. گویی دنبال چیزی میگردد.
بالاخره دستش به چیزی گیر میکند و
دخترک آن را به سمت خود میکشد. کوله پشتی اش هم آنجا بود!
با لبخندی که هر لحظه بر لبانش بیشتر نمایان میشود،
زیپ کوله را کشیده و دنبال چیزی برای گرم شدنش میگردد.با کمال
تعجب چراغ قوه ای میابد. آن را روشن میکند
و داخل کوله را بررسی میکند. عجیب بود،
بسیار عجیب؛ تمام وسایلی که برای یک
سفر لازم داشت داخل کوله گردآوری شده بودند؟!
اما از آن عجیب تر این بود که هیچکدام از این وسایل
مال او نبود؛ یعنی کسانی که
او را به اینجا آورده بودند کوله را پر کرده بودند؟
تک تک وسایل را بیرون ریخت و همه را زیر و رو کرد.
ناگهان چشمش به نامه ای افتاد که رویش نوشته بود:
-هرگز باز نشود.
حال باید چه میکرد؟ حس کنجکاوی اش بدجور قلقلکش میداد
که نامه را باز کند و نگاهی به آن بیندازد. خب باز میکرد، چه
میشد مگر؟
اطراف را از نظر گذراند؛ کسی نبود.
دستانش به سمت مهر و موم قرمز رنگ روی پاکت نامه دراز کرد.
سعی کرد مهر و موم را باز
کند؛ اما هر چه تلاش کرد باز نمیشد. وسایل پخش و پلا شده
روی چمن های بلند جنگل را از نظر گذراند تا شاید چیزی برای باز
کردن آن بیابد. بالاخره چاقویی را که زیر لباس ها پنهان شده بود را پیدا کرد. چاقویی آهنین با دسته چوبین و تیغه اش در انتها به
شکل بسیار عجیبی تیز و میله مانند بود؛ تقریباً مانند یک نیزه.
اطلاعات اثر:
- دسته بندی: داستانک
- عنوان: در نقاب نقار
- نویسنده: آتریسا اکبریان
- ژانر: تخیلی ،معمایی
- ویراستار: Donyagh
- طراح: آیه
- کپیست: klin
مطالب مرتبط:
- دانلود داستان کوتاه تاریکی مطلق از نازلی
- دانلود داستان کوتاه چهار فصل ادم ها از نازلی
- دانلود داستان کوتاه نگفتمت مرو از نازلی
- دانلود داستان کوتاه بکشی دست روی تنهاییت
عالی?
خیلی خوب بود خانم اکبریان.
فکر کنم اولین نوشتتون بوده باشه ولی کاملا زیبا و با اصول زیبا نویسی کلام ها استفاده کردید که داستانک شمارو جلوهی خاصی داده.
و همینطور مکانها و احساسات هر شخصیت رو به خوبی ذکر کردهاید.
خسته نباشید
قلمتون بسیار زیبا بود
منتظر اثار دیگه با نام شما هستیم
امتیاز بینندگان:۱ ستاره