رمان مجازات گر

دانلود رمان مجازات گر اثر negar 1373.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان مجازات گر را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان مجازات گر اثر negar 1373 با ما همراه باشید

 خلاصه رمان مجازات گر

قصه ی ما درباره ی دختری به اسم آدیشه..دختری که وجودش با خشم آمیخته شده..خشم از چی؟!از کی؟!شعله ی این خشمو چی برافروخته نگه میداره؟!…خوب معلومه انتقام.. انتقامی شیرین که آخرش به تلخی می زنه…از اون تلخیا که آدمو از چشیدن دوباره ی اون شیرینی بازمیداره…ولی اون بازم به کارش ادامه میده…واسه ی هدفش دور احساسش یه دیوار سنگی بلند کشیده تا از نفوذ هر حسی بهش جلوگیری کنه…چرا؟!…چون اون مجازاتگره..مجازات می کنه!به چه جرمی؟!با کدوم مدرک؟!با حکم چه کسی؟!چه اتفاقی باعـث شده آدیشه بشه مجازاتگر؟!امّا اصل قصه از جایی شروع میشه که آدیشه می فهمه…تنها نیست…تو چه کاری تنها نیست؟! در مجازات کردن!! … پایان خوش

انتقام هم خوابه ی خشم است، هم پیکر نفرت. انتقام کابوسی است که نه مظلوم می شناسد نه ظالم. آنان که به دنبال عدالتند به خاطر خشمشان نیست که عدالت می طلبند، اين انتقام است. آنان به دنبال عدالتند چراکه رنج برده اند، چرا که درد کشیده اند. و رنج و خشم هرگز در يک سطح نخواهند بود هر چقدر اين خشم عمیق، تکان دهنده، و بیچاره کننده باشد. انتقام پیکرمظلوم و ظالم است، هر دو چروکیده و بی جان، کنار خیابان. انتقام مست کننده است. مستی خون بر دستان..

 بخشی از رمان مجازات گر

عقربه ی دقیقه شمار نقره ای روی عدد 21 ایستاد و بعد صدای ساعت به جای جای خونه سرک کشید … چشم از ساعت گرفتم..دستامو روی دسته ی مبل گذاشتم و از روی مبل بلند شدم… سالن در تاریکی مطلق بود و تنها روشنایی همیشگی خونه شومینه بود…با اینکه روشنایی کمی داشت… از وسایل سالن فقط سایه ای از اونها قابل دیدن بود . به طرف شومینه رفتم..با میله چوب هارو حرکت دادم تا شعله ی آتش کمتر بشه . فضای وهم آوری بود..درست مثل خودم …
به سمت راه پله ی مارپیچی مقابل شومینه رفتم… سکوت خونه با برخورد پاشنه ی چکمه هام به سرامیک کف سالن درهم می شکست…از راه پله با دیوارهای مملو از تابلوهای قیمتی عبور کردم و وارد راهرو شدم…

راهرو با چراغ های مشعل مانند که به دیوارها نصب شده بود روشن شده بود و منتهی به اتاقی می شد که بودن در اون بهم آرامش می داد.گرامافونِ پخش کننده ی سمفونی مورد علاقه ام … با نزدیک شدنم به اتاق صدای ناله های مرد بلندتر و واضحتر میشد…مقابل در مشکی رنگ خراطی شده ایستادم…دستمو روی دستگیره گذاشتم و درو باز کردم … صدای قیژقیژ لولاها اونو متوجهم کرد…ولی سرشو بلند نکرد..چون نمی تونست… وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم..نگاهم به دستا و پای در زنجیرش بود که با تقالهاش سرخ و خونین شده بود… درست وسط اتاق به صُُالبه کشیده شده بود…اتاق با لامپ سفید رنگی که بالای سر مرد قرار داشت تا شعاع یک متری رو روشن کرده بود…حتی دیوار ها هم دیده نمی شد..دیواری که با خون کثیف امثال این مردک رنگین شده بود !! یک قدم برداشتم ..هنوز درتاریکی بودم و منو نمی دید…موهای قهوه ایش به پیشونی خونی و عرق کرده اش چسبیده بود…نگاهم به سمت پایین حرکت کرد…و روی نیم تنه اش ایستاد…سینه هاش به تندی بالا و پایین میرفت و به خاطر عرقی که کرده بود براق شده بود…دونه های درشت عرق از روی گردنش سر می خوردند و روی سینه ها و دنده های عضله ایش پیچ و تاب می خوردند .

توضیح نویسنده در مورد رمان مجازات گر

خوب این داستانم با همه ی پستی ها و بلندی هاش..با همه ی کمی و کاستی هاش به پایان رسید .. و اما حرف من تو این داستان ..
هدفم از نوشتن این داستان به تصویر کشیدن آدم نماهایی بود که انسانیتشون رو به پول می فروشن .. آدم نماهایی که برده ی پول هستن و برای بیشتر شدن قطر اسکناس های توی دستشون حاضرن دست به هر جنایتی بزنن !! حاضرن برای پول..آدم بکشن..جون مردم بی گناه رو بگیرن..خانواده های بی شماری رو به زوال و نابودی بکشونن تا پول روی پول بذارن .. آرین..رامتین..مهرداد..نماد کوچیکی بودن از امثال این افراد که تو هر جامعه ای تو هر شهری و در هر کشوری وجود دارن .. و به راحتی از دست قانون و عدالت فرار می کنن .. و فقط تعداد انگشت شماریشون در این دنیا به سزای اعمالشون میرسن .. به امید روزی که این افراد و جنایاتشون برای همیشه و تا ابد از صفحه ی روزگار محو بشن!