در این بخش از سایت کافه نویسندگان،دلنوشته مانترا از کوهیار راد را برای شما عزیزان اماده کردهایم.برای دانلود این دلنوشته زیبا همراه ما باشید
بخشی از دلنوشته مانترا
قلمم مدتهاست از نوشتن ایستاده است.درست از آن لحظهای که فهمیدم برای رفتنم نذر کردهای، درست همان لحظهای که من برای ماندنت دعا میکردم… .
صحنه حضور نبودنت را با خط بریل بر زندگیام نوشتهاند.تا هر لحظه که میگذرد، جدا از دیدنِ نبودن لبخندت، جای خالیِ وجودت را هم لَمس کنم.خیلی وقت است با ماهیها همدم نشدهام.در شبهایی که تا صبح در بیداری میخوابم،برایم لَب میزنند.ماهیها در میان تاریکی شب، نمیدانم که فقط لَب میزنند یا حباب کلمات اند؟
شدهام آن کودکی که میان چنگالِ عصر به دام افتاده است.همه در خوابِ ظهر و او تنها و بلاتکلیف.سیب قرمزی در دست، وسط باغ ایستاده است.
زوزههای باد نالههایش را به تاراج سکوت برده است!…
ستاره لطفی –
نویسنده قلم گرم و پر احساسی دارن، خدا قوت