دانلود رمان هاله ای از تاریکی اثر مهرناز صالحی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان هاله ای از تاریکی را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان همراه ما باشید.
خلاصه رمان هاله ای از تاریکی
پسری که توی یه شب زندگیش زیر و رو میشه شبی که قراره سرنوشت دو نفر رو عوض کنه، تقدیر مسیحا شونزده ساله و سپهراد هجده سالمون اتفاقاتی که این دوتا نوجوون رو سر راهم قرار میده، مسیحایی که نقطهی متقابل سپهراده و اتفاقاتی که مثل یه پازل قراره بهم وصل شن اتفاقاتی که بوی خون میدن بوی انتقام و خشم…
اشکانت چوگوی شکرین از صدف چشمانت به زمین میچکد.و جلال و عظمت مرا از فلک به زمین میزند.لرزی به جانم مینشیند و قلبم با بازیگوشی به تلاطم میخیزد.رندانه به حدیث میآیم تا طبع و سرشتت را دربارهی خود بدانم، اما تو چو می زهرآگین سخنان تلخت را به تنم میزنی.اشکانت چو مرواریدهای نقره فام به زیبایی بر صورتت نقش میزند و قلبم بیش از قبل به درد میآید.کاش هیچگاه احساساتم را به ملاعبه نمیگرفتی و ای کاش هیچگاه من سخن به مهرت باز نمیکردم ؛ زیرا همانند قمار علاوه بر خویش تمام قلبم، احساسات پاکم و زندگیام را باختم.
رمان هاله ای از تاریکی رمانی با ژانر عاشقانه،معمایی و هیجانی است.اگر از علاقهمندان به رمان عاشقانه ایرانی هستید،این رمان زیبا را از دست ندهید.
بخشی از رمان هاله ای از تاریکی
با غرش دوباره ی آسمون نگاه بیتفاوتم رو به آسمون دوختم که جزسیاهی شب چیزی نصیبم نشد.بدی شبهای زمستون بود چون زود هوا تاریک میشد. با تلو تلو خوردن دوچرخهام فرمون رو توی دستم فشار دادم، ازش پیاده شدم که نگاهم به چرخ پنچر شدهاش افتاد و آه از نهادم بلند شد. با حرص دستی توی موهام کشیدم و لگدی نثار چرخش کردم. دستم رو به دستههای دوچرخه گرفتم و بهسمت خونه راه افتادم. کوچهمون مثل همیشه ساکت بود و غیر از صدای ماشینهای خیابان اصلی صدای دیگهای نمییومد
نزدیک در کوچیک و از رنگ و رو افتادهی رسیدم و ضربهی با پا بهش زدم که در کامل باز شد! پوفی کشیدم و سری به عنوان تاسف تکون دادم آخرش بابا این در روکی میخواد درست کنه از چندتا پله ی کوچیکی که موزاییکهاش شکسته بود پایین رفتم و در حیاط رو بستم غیر از نور ضعیف چراغ زرد رنگ کوچه که توی حیاط تابیده بود روشنایی دیگه به چشم نمی رسید گمونم باز لامپ حیاط سوخته بود نگاه متعجبم روی چراغهای خاموش خونه خیره ،موند، امکان نداشت جایی برن و به من نگن سری تکون دادم و برای توجیح خودم زیر لب :گفتم حالا شاید یهویی شده
با بیخیالی شونهای بالا انداختم و دوچرخه ام رو پشت در قرار دادم و به سمت حوض .رفتم شیر آب رو تا آخر باز کردم و رو به دهنم نزدیک کردم تا کمی آب بخورم با صدای هق هقهای آرومی که به گوشم رسید ابروهام بالا پریدن شلنگ آب رو روی زمین رها کردم و به سرعت از جام .پاشدم انگار صدا از توی زیرزمین مییومد حوض رو دور زدم و از بالا به زیرزمین چشم دوختم که چندتا پله پایینتر جثه ی کوچیکی توی خودش فرو رفته بود و هرچند ثانیهی یکبار صدای هقهقش بلند میشد .
نیاز –
خیلی قشنگه