امتیاز دهید
رمان تاریکی شهرت
در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان تاریکی شهرت (جلد اول) اثر ص.مرادی را برای شما عزیزان آماده کردهایم.به گفته نویسنده جلد دوم این رمان با نام (حق شهروندی) منتشر خواهد شد.برای دانلود این رمان زیبا همراه ما باشید.خلاصه رمان تاریکی شهرت
چه اتفاقی در دل یک زندگی مشترک و سراسر عاشقانه باید رخ دهد تا مَردی که یک روز مجنونوار عاشق بوده است دو سال از معشوقهاش رو برگرداند؟هیچکس نمیداند دو سال پیش چه اتفاقی در رابطهی عاشقانهی ارمغان و یزدان؛ دو سلبریتی معروفی که این روزها درگیر شایعاتی نفسگیر شدهاند رخ داده است و امان از روزی که قفل زبان یزدان بشکند… تو یه سلبریتی هستی، یه سوپراستار…تو کسی هستی که به شهرتی که میخواستی رسیدی اما…بدون عشق، گمنامی…بدون عشق درگیر اون بُعد پنهان از تاریکیشهرت هستی. کم پیش میآید هردویمان در یک زمان مشخص خانه باشیم و من میتوانم امشب را استثنا بخوانم. همین است! حقیقتا یک اتفاق استثنایی که عجیب به نظر میرسد! دستی به موهایم میکشم و روی گردن مرتبشان میکنم. حین برداشتن مجله از روی کانتر، او را زیر نظر دارم. لم داده است روی مبل و با لپتاپش کار میکند، آرام به طرفش قدم برمیدارم و چند نفس عمیق میکشم. نمیدانم مجله را دیده است یا نه، من از عمد آن را در معرض دیدش قرار داده بودم. نزدیکش که میرسم، درست یک قدمیاش، لحظهای در انتظار بالا آمدن سرش صامت میمانم. ولی حضورم را نادیده میگیرد و اعتنایی نمیکند! بالای سرش ایستادهام و او حالت خنثی خود را بر هم نمیزند! در تصمیمی آنی خم میشوم و با حرص صفحهی لپتاپ را میبندبخشی از رمان تاریکی شهرت
یزدان با چهرهای برافروخته، ابروهایی که انگار هرگز قرار نیست گره از آنها باز شود و دستانی مشت کرده بالاخره نگاهم میکند…از همان فاصله بدون اینکه حتی یک قدم جلو بیاید قفسهی سینهاش تندتند بالا و پایین میشود. میدانم که باید کاری کنم، باید توضیح بدهم ولی حقیقت این است من باز هم ناگهانی اسیر طوفان شدهام! تندتند پلک میزنم، آب دهانم را قورت میدهم، عمیق نفس میکشم و لبهایم را بههم میسایم _ دروغه! فقط همین! چیز بیشتری و توضیح بهتری ندارم با آن چشما آتش گرفته غافلگیرانه نزدیکم میشود و لباسم را میگیرد، به آنی جلو میکشد و فریادش زلزله در جانم برپا میکند. _ چی دروغه؟ میخوای بگی اون صدای تو نبود که با ناز ویس فرستادی واسه یکی دیگه؟! سین اسمش رو با هیجان میکشیدی و حالا میگی دروغه! با چشمانی درشت شده نگاهش میکنم و لبهایم درگیر یک فاصلهی غیر معمولی از هم هستند، قصد حرف زدن دارم ولی نمیتوانم! آنقدر ناگهانی به دام طوفانی ترسناک افتادهام که موقعیت ناگهانی پیش آمده را نمیتوانم آنگونه که باید در ذهن پردازش کنم!اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
هنوز بررسیای ثبت نشده است.