رمان وان یکاد

خلاصه رمان وان یکاد

الهه سادات دختری از خانواده‌ای مذهبی و سخت گیر است .الهه سادات با یک مدافع حرم ازدواج میکند و  سه ساعت بعد از عقد،شوهرش اعزام میشود و  شهید میشود. بعد از یک مدت مهندس سهراب تماس میگیرد که رسول ( شوهر الهه سادات ) شریک من بوده است و وصیت کرده است که سهم شرکت برای تو… و اتفاقاتی که دختره بعد رفتنش به شرکت پیش میاد

_عذر میخوام با خود خانم حسینی کار داشتم. بهجت خانم با تعجب پاسخ داد. _من مادرشم، شما؟ _خوب هستید حاج خانم؟ بنده همایونفر هستم. _خیلی ممنون.با الهه کار دارین؟!کراواتش را کمی شل کرد و با بی حوصلگی جواب پیرزن پر حرف را داد._بله اگه لطف کنین گوشی رو بدید بهشون ممنون میشم.

بخشی از رمان وان یکاد

_اجازه بدین صداش کنم. گوشی را پایین آورد و دخترش را صدا زد._الهه سادات، الهه سادات…بیا تلفن کارت دارن مادر.پاسخی که نشنید باز تلفن را کنار گوشش نگه داشت._نماز میخونه آقا.تموم شد نمازش میگم باهاتون تماس بگیره.تعجبی نداشت! دختری که با مدافع حرم ازدواج کرده و حالا همسر شهید بود باید هم سر سجاده وقت بگذراند! دکمه ی اول پیراهنش را باز کرد و پاهایش را روی میز گذاشت. _شماره‌م روی تلفنتون افتاده، لطفا بگید با همین شماره تماس بگیرن. _باشه چشم. _ممنونم، خدانگهدار. _خداحافظ. تماس را قطع کرد، پوف کالفه‌ای کشید و گوشی موبایلش را روی میز پرت کرد. _هوف… چه خبره مگه یکسره پای سجاده‌ای؟! در طول شبانه روز چند بار نماز میخونن مگه؟!چند تقه به در دفترش خورد. _بیا تو. در باز شد و منشی بزک کرده‌اش با ناز و ادا وارد شد. _جناب مهندس نیم ساعت دیگه باید برید بازدید پروژه‌ی نور. رسما روی صندلی وا رفت! امروز اصلا حال و حوصله نداشت._کنسلش کن، بگو مهندس کار فوری براشون پیش اومد رفتن نمیدونم کی برمیگردن. _چشم. گفت و از اتاق بیرون رفت.چند دقیقه بعد الهه نمازش را سلام داد و تسبیحش را برداشت و از سر سجاده برخاست. با همان چادر نماز سفید که پر بود از گلهای ریز آبی آسمانی به اتاق مادرش رفت.