رمان خانه مرگ
در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان خانه مرگ اثر آل.آر.استاین را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان خانه مرگ همراه ما باشید
خلاصه رمان خانه مرگ
جاش و آماندا فکر می کنند خانه جدیدشان غیرعادی، مرموز،ترسناک و احتمالا جن زده است. شهرک دار فالز هم جای عجیب و غریبی است؛ اما والدینشان حرف های آنها را باور نمی کنند و می گویند:عادت می کنید! بروید بیرون و دوستان تازه ای پیدا کنید. بچه ها همین کار را می کنند، ولی این دوستان جدید هم مرموز و چندش آورند چون میخواهند دوستی شان ابدی باشد
من و جاش ازخانه جدیدمان متنفر بودیم. البته این را بگویم که خیلی بزرگ بود و در مقایسه با خانه ی قدیمی مان،یک خانه اشرافی حسابی بود؛یک خانه آجری قرمز بلند،با سقف کج سیاه و چند ردیف پنجره که سایبان های سیاهی داشتند. از خیابن که نگاهش کردم،با خودم فکر کردم،که خیلی تاریک است.کل ساختمان یک جوری تاریک بود،انگار خودش را تو سایه ی درخت های پیر و گره داری که رویش خم شده بودند،قایم کرده بود. با اینکه فقط دو هفته از ماه جولای میگذشت،حیاط جلویی پر از برگ های خشک قهوه ای بود و وقتی کر و کر از سر بالایی ورودی اختصاصی جلو خانه بالا میرفتیم،برگ ها زیر کفش های کتانی مان خرچ و خرچ صدا میکردند. همه جا علف هرز از لابه لای برگ های خشک بیرون زده بود.تو باغچه ی کنار ایوان جلویی خانه،آن قدر علف در آمده بود که دیگر خود باغچه معلوم نبود.
بخشی از رمان خانه مرگ
غصه ام گرفت و تو دلم گفتم،این خانه آدم را میترساند.جاش هم حتما تو همین فکر بود.چون وقتی چشممان به خانه افتاد،هر دو با صدای بلند آه کشیدیم. آقای داز ،کارمند جوان و خوشروی دفتر معاملات ملکی محل که مارا آنجا آورده بود،نزدیک ساختمان ایستاد و رویش را برگرداند. با چشم های آبی رگه دارش،اول به جاش و بعد به من نگاه کرد و پرسید: چطوره؟میپسندید؟ پدر که داشت پیراهنش را تو شلوارش فرو میکرد-آخر پدر یک کمی اضافه وزن دارد و پیراهنش همیشه از شلوارش در می آید-توضیح داد:جاش و آماندا از این جا به جایی خوش حال نیستند. مادرم که در آن لحظه دست هایش را تو جیب های شلوار جینش فرو کرده بود و به طرف در ورودی میرفت لبخندی به آقای داز زد و ًافه کرد:حتما علتش را میدونید.جدا شدن از دوست ها و آمدن به یک جای جدید و غریبه. جاش سرش را تکان تکان داد و گفت:خوب گفتی،عجیب و غریب!این خونه خیلی عوضیه. آقای داز جلو خنده اش را گرفت.دستش را روی شانه ی جاش گذاشت و گفت:خب،البته در قدیمی بودن این خونه که شکی نیست
هنوز بررسیای ثبت نشده است.