دانلود رمان هشتگ

در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان هشتگ را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم.برای دانلود این رمان زیبا همراه ما باشید

خلاصه رمان هشتگ

ماری یه دختره جسوره که برای خواسته‌های خودش می‌جنگه، یه دختر بلاگرِ که شاخ اینستاست و معروفه، از بچگی عاشق آراز پسر عموشه ولی آراز اونو اصلاً نمیبینه و دوستش نداره تا اینکه آراز تصادف میکنه و به کما میره و وقتی به هوش میاد حافظش رو از دست داده…ماری از فرصت سوءاستفاده می‌کنه و بهش میگه ما قبلاً با هم دوست بودیم و باید ازدواج کنیم. ازدواج میکنن و …

باز شدن چشمهاش همراه با صداي گريه اش بود، گريه ميكرد اما كل جمع ميخنديدند. كسي ِكل ميكشيد، كسي دست ميزد و كسي قربان قيافه ي خوشگلش ميرفت.زني كه دم در ايستاده بود گفت:
-پدرش ميخواد بياد ببينتش. چند نفر تكوني به خودشون دادن. پدر وارد شد و با ديدنش در جا اشكي ريخت: -ماشالا. چقدر خوشگله خانوم.خانوم با چهره ي بي حالش لبخند زد. پدر پيشاني هر دو رو بوسيد. يكي از زنها گفت: -اسمشو چي ميخوايين بذاريد؟
زن مسني گفت: -اسم مادر بزرگش. صبيه. چند نفر لبخند زدن. پدر كه احساساتي شده بود، اين بار اشكي به ياد مادرش ريخت. چند نفر صدا كردن: -صبيه خانوم؟ خانوم كوچولو؟ زن زيبا و خوش پوشي با صداي بلند و رسا گفت: -صبيه نذاريد. نگاه به چهره ي ماه و درخشانش بكن. اين كه صبيه نيست. زن مسن گفت:
-پس چيه؟ زن خوش پوش لبخند نابي زد: -قربون قيافه ي قشنگت برم. دختر منم ميشي؟ همه لبخند زدن.

بخشی از رمان هشتگ

-دكترا چي ميگن؟
نفس نفس ميزدم وقتي جواب دادم: -خاك بر سرا هيچي نميگن. منم بلدم بگم “هنوز هيچي معلوم نيست”. چه جوري دكتر شدن من نميدونم. -نميشه ببرنش يه بيمارستان بهتر؟

-به نظرت عموم نبردتش بهترين بيمارستان؟ همه جا همينه. دوباره غصه ي عالم سرازير شده بود. تو اين دو هفته با مرگ فاصله ي چنداني نداشتم. شكوفه آرومتر گفت: -حالا خودتو به كشتن نده ماري. بسه ديگه دهن تردميلو سرويس كردي. -نميتونم شكوفه. الان فقط اين باعث ميشه خودمو نكشم.
-ديوونگي نكن ماري. تو دختر قوياي هستي، اين كارا چيه ميكني؟ عصبی شدم ولي اينجا نميشد صدامو بلند كنم: -اصلا ميفهمي چي ميگي؟ وقتي جونم به جونش بنده، بشينم تماشا كنم چون قويم؟ وقتي هيچي از زندگيش معلوم نيست، وقتي معلوم نيست تا كي تو اين حالته، وقتي هيچ دكتري نميتونه يه نظر درست بده، من لبخند بزنم و به زندگيم ادامه بدم؟