دانلود رمان پرواز ققنوس اثر زهرا.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان پرواز ققنوس را برای شما عزیزان اماده کردهایم.برای دانلود رمان پرواز ققنوس اثر زهرا با ما همراه باشید
خلاصه رمان پرواز ققنوس
دو فرد با تفاوتهای بسیار؛ مردی قاتل و بیرحم که برای له کردن دیگران عنان از کف نمیدهد ولی برعکس سیرتش، صورت زیبا و اغواگری دارد و دختری باهوش و نخبه، تک دختر سردار بزرگی که نام و نشانش لرزه بر تیره کمر دشمنان انداخته. این دو درمسیری روبروی هم قرار میگیرند و بجای شلیک تیرهایشان در پیکره یکدیگر، بوسه جاودان عشق را بر تن هم میگذارند.
جا دلم،تو اصال نامرد بودن را بلدی؟ منِ افسار گسیخته و یاغی، برای عظمت شانه های کوه پیکرت نه !!برای اغوش مردانه ات دل باخته بودم . تو و ان قدرت دل کش مردانه ات. تو و ان لبخند گیرایت که امان از لبخندت لبخند کمر شکنت که من را اسیر کرده بود.چشمان خاصت و بوی مردانگی ات زیر وفاداریت،گلوله باران شدم پاسدار مرز ها بودی،اما پاسبان دلم شدی و من،غارت شده به دست های تو بودم مقابل چشمانم چشمانی که مغناطیس مردانگی ات را دریافت می کرد شعله گرفتی هرم اتش تنت را در بر گرفت و تو از دل اتش خاکستر شدی سوختی و ققنوس شدی .ققنوس منی که بیم اتش داشتم زیر بال هایت حفظ شدم و بعد تو پرواز کردی اری، ققنوس ها رسمشان سوختن و پرواز است و من والی یک چیز شدم؛ پرواز ققنوس !!
بخشی از رمان پرواز ققنوس
پتو رو با لگد از روم پرت کرده و با صدای بلندی گفتم: -ای تف به گور قبر همه استادا و خدا لعنت کنه ادمای جوگیر رو. چشم های خواب الودم رو باز کرده و با بدبختی عیانی دل از تخت کندم. پاچه شلوارم رو پایین کشیدم و با چشم های خماری سمت سرویس حرکت کردم اما زیر لب غر زدم:کارخونه تولیدات اتیش بگیره انشالا علی و منم از رو زمین برداره که وقتی جو می گیرنم هی زر اضافه می زنم.لنگان لنگان خودم روبه سرویس رسونده،مشت اب سردی به صورتم پاچیدم و تا توان داشتم،جد و اباد علی رو به مورد رحمت خدا قرار دادم.حوله روی صورتم کشیده،نگاهی به چهره خودم در اینه انداختم و با لبخند گفتم: قربون خدا برم،ادم خودشو تو اینه می بینه هورمانش بالا پایین میشه،دیگه بدبخت پسرا چی میکشن. کور بشه هر کی چشم دیدنم رو نداره
موهام رو پشت گوش زده و خمیازه ای کشیدم که صدای شیرین زبونی اوا رو شنیدم: -مامانی،اگه تو نخوری منم نمی خورم .ننگ به سیاستت بچه،من اگه نصف سیاسیتش روداشتم الان یه ایران رو فتح کرده بودم
قدم هام رو تند کرده و از راهرو گذشتم و به اشپزخونه رسیدم. مامان دستی به موهای مشکی اوا می کشید و با لذت نگاهش می کرد و وقتی سر بلند کرد و متوجه من شد،لبخندی زد و گفت: بیدار شدی مادر؟ -مجبورم.خدا علی رو لعنت کنه
romina –
واقعا دارم پیشنهاد میکنم این رمان بخونیم بی نهایت قشنگه واقعا محو قشنگی این رمان میشین?