دانلود رمان صوتی پاییز فصل آخر سال است اثر نسیم مرعشی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان صوتی پاییز فصل آخر سال است را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان صوتی پاییز فصل آخر سال است اثر نسیم مرعشی با ما همراه باشیذ
این کتاب زندگی سه زن را که باهم دوستند اما تفاوتهای فکری بسیاری دارند، روایت میکند، پاییز فصل آخر سال است به عنوان رمان برتر جایزه جلال آل احمد سال ۹۴ شناخته شده است.
خلاصه رمان پاییز فصل آخر سال است
کتاب پاییز فصل آخر سال است شامل دو بخش به نام های تابستان و پائیز است. هر دو بخش سه روایت دارد که از زبان هر یک از سه شخصیت های داستان تعریف می شود. یکی از بزرگترین ویژگی های این کتاب این است که نویسنده در این کتاب قهرمان سازی نکرده است و تمام شخصیت های اصلی داستان خاکستری اند.
موضوع داستان پاییز فصل آخر سال است روایت گر زندگی سه دختر با نام های روجا، لیلا و شبانه است که دغدغه ها و آرزوهای مختلف دارند. مشکلات عاطفی، اجتماعی و مهاجرت، بزرگ ترین مشکلات این سه شخصیت را شامل می شود که برای بسیاری از دختران ایرانی قابل درک است و به راحتی می توانند با آن هم ذات پنداری کنند.در واقع داستان یک برش کوتاه از ماجراها و دغدغههای این سه دختر را شامل میشود، دغدغههایی مانند مهاجرت، هویت شغلی و اجتماعی و روابط عاطفی و خانوادگی.
بخشی از رمان پاییز فصل آخر سال است
آبجوش را که میریزم توی لیوان، رگههای قهوهای دود میشوند توی آب و پیچوتاب میخورند. نخ کیسهی چای را میکشم. رگهها باهم قاطی میشوند و برایم چای فوری درست میکنند. نیستی و با خیال راحت قوری را در بالاترین کابینت قایم کردهام و فقط چای فوری میخورم. باید چای بخورم تا سرحال شوم. باید سرحال بروم سر کار. دارم میروم سر کاری که همیشه دوست داشتهام. کاری که خوشحالم میکرد. باید باز هم دوستاش داشته باشم. چرا ندارم؟ چرا هیچچیزِ این روزها دیگر مرا نمیخنداند؟ به خاطر بیکاری است حتماً. باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همهچیز. حواسم که به چیزی پرت نمیشود، فکرها پیدایشان میشود. خودم را ول میکنم روی مبل قرمز و هزار ساعت هم که بنشینم حوصلهام سر نمیرود بس که فکر میدود توی سرم. فکر خودم، تو، سمیرا، زندگی شبانه و ماهان. فکر اینکه چرا به اینجا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون اینکه بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم. نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازهمان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز میتواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بیخنده و بیآرزو تکهتکهام میکند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.