دانلود رمان تاروت اثر سروناز روحی (دختر خورشید).در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان تاروت را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان تاروت اثر سروناز روحی (دختر خورشید) با ما همراه باشید
خلاصه رمان تاروت
رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر دو خانواده به ازدواج رازک و صاحب شرکت منتهی میشه درست زمانیکه رازک طرحی برای یه پروژه به شرکت ارائه میده که باعث سوددهی بالا و پیشرفت شرکت میشه با پاپوشی که مادرشوهر مستبدش براش رقم میزنه به زندان میافته و حکم طلاق غیابی بدستش میرسه این بین مادرش فوت میکنه و پدرش سکته و زمین گیر میشه حالا رازک بعد تحمل سالها رنج و سختی با کمک دوستان دانشگاهش به اون شرکت راه پیدا میکنه وبا مدیریت مانفرد صاحب جم که صاحب دختر کوچولوی هست مواجه میشه ..
تاروت یه بازی بود . نه یه فال… تاروت از ۴ دسته خال که هرکدام شامل ١٠ کارت شماره دار “از آس تا ١٠ “و ۴ کارت تصویر دار است، تشکیل میشود. بهعلاوه تاروت دارای ۲١ خال حکم متمایز ویک کارت به نام »دلقک« نیز میباشد . البته بسته به نوع بازی دلقک میتواند نقش بالاترین حکم را داشته و یا اصلا نقشی نداشته باشد.نهانجویان خال های حکم و دلقک را »بزرگ آرکانا« و نیز باقی کارت های یادشده را»کوچک آرکانا« نامیدهاند
بخشی از رمان تاروت
ساعت ده شب – ” 00:10 pm”فضا خلوت و خلوت تر شده بود.کسی نموند …کسی هم نپرسید…احساس میکردم، شهرخالی شده . شهر خلوت شده … شهر پاک شده …هوا توی ریه هام نشست و هوا چه عجیب تمیز بود امشب. چه خلوت بود تهران امشب… احساس میکردم توی این تاریکی شب، تهران سفید شده امشب… به سمت اتومبیل مانفرد رفتم، کیفمو برداشتم ، درهای ماشین وقفل کردم و از اون آهن پاره ی عاریه ای فاصله گرفتم. چقدر کار داشتم. باید قوی می بودم… باید زنده می بودم… شاید باید دیگه سیگار نمی کشیدم. این ریه امشب بدجوری میسوخت ! باید میرفتم دنبال دخترم … بهش قول داده بودم امشب با هم وقت بگذرونیم! باید به شرکت میرفتم … کلی کار روی سرم ریخته بود . باید کافئین به بدنم میرسوندم تا بتونم سرپا باشم… شاید یه قهوه خوب بود …شاید قهوه ی تلخ و غلیظ … شاید شیرین و پراز شیر! باید جلو میرفتم… باید دوباره برنامه ریزی میکردم… باید مادری میکردم برای دخترم… دختری میکردم برای پدرم… دوستی میکردم برای رفیقام … شراکت میکردم برای شرکام … باید توی غم و شادی های صاحب جم ها شریک میشدم و برای مردی که همه اشو خرج دخترم کرده بود… برای اون همه ی خودمو خرج میکردم! صبر میکردم … باید قهوه میخوردم . قهوه میخوردم و وسوسه ی فال و از خودم دور میکردم … شاید باید فال تاروت میگرفتم … این بار برای خودم ! شاید هم باید توی این بازی تاروت و تاروتی ها … کارت دلقک دست فرنگیس اعتمادی بود و حالا افتاده بود دست من! و این بار توی این تاروت دلقک رو من بی نقش وسط می انداختم !
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.