رمان ابرها نگاه میکنند اثر مهسا زهیری

دانلود pdf رمان ابرها نگاه میکنند اثر مهسا زهیری
دسته بندی: نویسنده: مهسا زهیری تاریخ به روز رسانی: 12 جولای 2024 تعداد بازدید: 1,062 بازدید
اطلاعات اثر:
  • دسته‌بندی:داستان و رمان
  • عنوان:ابرها نگاه میکنند
  • ژانر:عاشقانه | معمایی
  • تعداد صفحات:1139
گزارش مشکل دانلود
  • جدیدترین آثار
  • برترین آثار از برترین نویسندگان
  • خرید مطمئن
  • نشر قانونی آثار نویسندگان
  • مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

ناموجود

۴.۲/۵ - (۵ امتیاز)

دانلود رمان ابرها نگاه میکنند اثر مهسا زهیری.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان ابرها نگاه میکنند را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم.برای دانلود رمان ابرها نگاه میکنند با ما همراه باشید.

خلاصه رمان ابرها نگاه میکنند

مرسده در کودکی پدرش رو از دست داده، زیادی سر به هواست، دانشگاهش رو به سختی تموم کرده و به نظر دیگران استعدادی به جز خوشگلی نداره؛ اما از اینکه زندگیش به بطالت می گذره و کسی قبولش نداره، ناراضیه. در تلاش برای تغییر دادن خودش و زندگیش، پاش به شهر کوچیکی باز میشه که نه تا به حال دیده و نه هیچ کدوم از آدم هاش رو می شناسه. با مردم این شهر هم تضاد فرهنگی بالایی داره.

در چنین شرایطی، کم کم پرده از رازهای خانوادگی برداشته می شه و مرسده عشق تصادفیش رو پیدا می کنه… که رسیدن بهش کمی ناممکن به نظر میاد. مرسده نه می تونه دست از رویاهاش بکشه و نه می تونه بی خیال عشق بشه؛ اما مجبوره تصمیم بگیره.

فرض کنید یه بیماری لاعلاج گریبانتون رو گرفته از همه چیز دلزده شدید. کسی حواسش به حالتون نیست. این وسط، یه نفر دارویی معرفی میکنه که قطعا شما رو درمون میکنه؛ ولی ممکنه بعد از مدتی، به بیماری دیگه بذاره تو دامنتون، دارو رو میخورید یا نه؟

بخشی از رمان ابرها نگاه میکنند

وقتی توی اون عصر تابستونی، روی کاناپه های اتاق بابابزرگ نشسته بودم، نمیدونستم به زودی مجبور میشم تصمیمی شبیه این بگیرم. فقط به صورت سه نفر دیگر داخل اتاق نگاه میکردم و در تلاش بودم که ساکت بمونم. مهرسا درست کنار دستم نشسته بود و مثل من، خبری از دلیل اومدنمون به خونه ی بابابزرگ نداشت. به خصوص که بدون مامان دعوت شده بودیم و عمو و زن عمو هم نبودند.

این یعنی به اتفاق مهم افتاده بود. سمت شمیم چشم انداختم که روبروی ما نشسته بود و دست به سینه به میز وسطمون نگاه میکرد؛ با لباس های ساده و صورت جدی همیشگی، شق و رق. اگر چیزی میدونست هم نمیگفت. نگاهم به طرف شهروز چرخید که کنار میز بابابزرگ ایستاده بود و با یکی از ست های جاخودکاری ور میرفت آهسته صداش زدم:
-داداش! شهروز که بیشتر از ده سال از من بزرگتر بود، سر بلند کرد و جواب داد: -بله؟
حالا خواهرش هم چشم از میز برداشته بود و به من نگاه می کرد. صدام رو صاف کردم و از شهروز پرسیدم: -تو هم خبر نداری جریان چیه؟
– چه جریانی؟
– بابابزرگ گفته بیایم… بدون مامان ما… بدون مامان و بابای شما. روی شهروز و شمیم چشم چرخوندم و منتظر اطلاعات موندم. میترسییدم جریان ارتباطی با خودم داشته باشه. هفته پیش تولد یکی از بچه ها دعوت بودم و اوضاع کمی از کنترل خارج شده بود. شاید به گوش بابابزرگ رسونده بودند و صدام زده بود تا جلوی بقیه ی نوه ها توبیخ کنه… تا یه کم از شمیم یاد بگیرم و سربزیر بشم! شاید هم اینها خیالات من بود.

اگر صاحب امتیاز این اثر هستید

نویسنده

ملیت

ایرانی

ژانر

عاشقانه, معمایی

نوع

کتاب الکترونیک

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “رمان ابرها نگاه میکنند اثر مهسا زهیری”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت