دانلود رمان ردپای برف
دانلود رمان ردپای برف اثر سمیرا ایرتوند.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان ردپای برف را برای شما عزیزان اماده کردهایم.برای دانلود رمان ردپای برف اثر سمیرا ایرتوند با ما همراه باشید.
خلاصه رمان ردپای برف
در روستایی کُردنشین و مرزی که اکثر مردمانش به کولبری مشغولن، بیان دو روزی است از مادرِ کولبرش بی خبر است.. برای گرفتن خبری از او به سمت دامنه کوه که محل قرار کولبران روستا هست میره که ناخودآگاه شاهد زنده به گور کردن جوانی شهری به دست دو ناآشنایت.. بعد از رفتن دو ناآشنا، بیان به روستا برمیگرده و از عموش خودش کمک میگیره.. عموی بیان و چندتن از اهالی، جوان شهری که آوش نام داره رو نجات میدن.. بیان و پسرعموش به آوش قول میدن تا کمکش کنن بفهمه چه کسی پشت ماجراس.. آوش به برادر ناتنی خودش مشکوکه ولی……..
افسانه ها می گفتند آدم ها قبل از بدنیا آمدن تمام زندگی خودشان را میببینند و بعد قبول میکنند پا به این دنیا بگذارند .هر انسانی که این دنیا را برای زندگی کردن انتخاب کرده دلیل دارد .بدون شک میان انچه دیده روزهایی وجود دارند که به خاطرش قبول کرده به این دنیا پا بگذارد .میان دردها و غمهاروزهایی هم هستند که بخندد و شادی کند .نور میان تاریکی همیشه میدرخشد و زندگ با تمام تلخیهایش یک جاهایی کام دل را شیرین میکند .ما به خواست خودمان دنیا را انتخاب کردیم چون ما در این دنیا قرار بود دلخوشی را هم تجربه کنیم.
بخشی از رمان ردپای برف
کلاف ها را داخل سبد حصیری مرتب کرد، میل های بافتنی را هم کنارشان جا داد .بالاخره بافت چند دست شال و کلاهی که قول داده بود هم به اتمام رسید، شاید وقت میکرد و تا پس فردا یک سری دیگر هم میبافت. -خداقوت. کش و قوش به تنش داد و درجواب خواهرش تشکر کرد .روژان با ناراحتی لب به اعتراض گشود. -اینجوری که نمیشه چند شبه نخوابیدی کاش بذاری منم کمکت کنم؟! اخم هایش را درهم کشید. – توهمین که درستو بخونی بیشترین کمک و به من مامان کردی. -والا عذاب وجدان بیخ گلومو چسبیده نیمذاره نفس راحت بکشم .اون از مامان که تو برف و یخبندون باید جورکش مرد خونه باشه و تهش چندتا اسکناس بذارن کف دستش اینم از تو که از صبح تاشب چشم میذاری رو کاموا و اون میله ها که بلکم کمک خرج خونه باشی.خودمونو که نمیتونیم گول بزنیم من دانشگاهم قبول شم با این پولا نمیتونم برم.
-بیخود حرف نزن چرا ینتونی دانشگاه ملی که خرجی نداره . مگه اون زانیار نیست . همین که منو مامان موندیم تو این بدبختی واسه همه مون بسه .تو برو که پشتت این دوتارو هم ببری.
اشاره ای به دو برادر کوچکترشان که دراتاق کناری به خواب رفته بودند کرد. روژان آهی کشید .ظاهرا هردو همدیگر را درک نمیکردند .بیان و مادرش میخواستند فداکاری کنند و روژان و احساس غذاب وجدانش به ذهنش اجازه تمرکز نمیداد.
رمانهای پیشنهادی
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.