دانلود رمان باید عاشق شد
دانلود رمان باید عاشق شد اثر صدای بی صدا.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان باید عاشق شد را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان باید عاشق شد اثر صدای بی صدا با ما همراه باشید.
خلاصه رمان باید عاشق شد
یکسال بعد از ازدواج پگاه، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت میکنند و باهم فرار میکنند. پگاه بعد از طلاق غیابی، دچار افسردگی شدید میشود. با وارد شدن به محیط کار سعی میکند همه چیز را فراموش کند. در این میان رضا به عنوان روانشناس، عطا پسرعمهاش و همینطور هادی، رئیسش که یک طراح بنام لباس است، تلاش میکنند تا او را از افسردگی و گوشهگیری خارج کنند
بخشی از رمان باید عاشق شد
وقتی ازم جدا شد پیشونیم رو بوسید ._خیلی خوبی، من هیچ وقت لایق این همه خوبیت نبودم .لبخند خجولی زدم . _چیزی شده مبین؟ _ نه خانومم، مراقب خودت باش ._خونم، جایی نمیرم ناهار میای؟ دوباره نگام کرد، طولانی …_نه نمیرسونم. خداحافظ. و کیفش رو از روی جا کفشی برداشت و رفت…از دیشب که خونه اومده بود عجیب بود، نگاهاش و رفتارش.مبین همیشگی نبود
لب تاپ رو جلوم گذاشتم، ملیکا گفته بود مقالش منتشر شده و قول داده بودم بخونم و نظرم رو براش بفرستم. مبین که قرار نبود برای ناهار خونه بیاد، من هم بیخیال ناهار شدم و توی اتاق کارم مشغول کار شدم. نزدیک ۶ عصر بود ،بلند شدم تا دوشی بگیرم و شامی بپزم هشت، نه، ده،… خبری از مبین نبود، در دیرترین حالت ممکن نه خونه بود ولی امشب بعد از رفتارهای عجیب دیشب و امروز صبح، نبود، خبری ازش نبود.
و همه ی تماس هام بی پاسخ. دلشوره ام رفته رفته بیشتر میشد، حتی نمیدونستم باید به کی زنگ بزنم و از کی خبر بگیرم ساعت یازده بود و گوشی مبین همچنان خاموش، به خودم جرات دادم تا با پدرش تمام بگیرم.
_ به به عروس خانم، چطوری دخترم _ممنون، ببخشید بد موقع زنگ زدم… یعنی… میخواستم… _ پگاه چیزی شده؟ _شما میدونین مبین کجاست؟ _مبین؟ یازده شب کجا میخواد باشه خو… خونه نیست؟ _نه! _ دعوا کردین؟ به فرض که دعوا کرده بودیم چرا باید این فکرو میکرد که مبین بخاطر یه دعوا خونه نیاد. _ نه پدر جون، صبح رفت سرکار، گفت ناهار نمیاد، بعد از هشت شب دارم بهش زنگ میزنم اما جواب نمیده
_ تو از صبح از شوهرت بیخبری؟ وقتی رفته بود سرکار، چه خبری باید از شوهرم میگرفتم! یا او حرف من رو درک نمیکرد یا من از شدت استرش حرفهای اون رو. صدای مادر مبین بود که میپرسید کیه؟!
_الو پگاه چیشده مبین کجاست؟ _نمیدونم مادرجون، چند ساعته دارم زنگ میزنم خاموشه، بمن خبرهم نداده که دیر میاد. _ چند ساعته و تو الان خبر میدی؟ چه میکردم برای هر تاخیر یک دقیقه ای همسرم باید گزارش روزانه میدادم. _من…
_قطع کن ببینیم چه خاکی به سرمون شده. برام سخت بود، همیشه گفتن فکرهام، ایده هام، بیانشون برام سخت بود و حالا من محکوم بودم به باعث و بانی شدن برای دیر اومدن همسرم. تلفن زنگ خورد باامید اینکه مبین باشه برشداشتم، اما…
_الو پگاه خاله خونه ای؟ _سلام خاله جون بله، چیزی شده؟ _خاله این دختر ورپریده هنوز خونه ی شماست؟ ورپریده لقب بیتا بود از جانب خاله. _بیتا؟ _ اره عزیزم، صبح گفت بعد دانشگاه میاد خونه شما، از سرشب زنگ میزنم جواب نمیده یعنی خاموشه گوشیش .خاله اگر زحمتی نیست آقا مبین برسونتش خونه، چون ماشین نبرده. چی میگفت، امروز کلاسی نبود، کدوم دانشگاه.
_ خاله امروز دانشگاه، من کلاس نداشتم، چند روزیه از بیتا بیخبرم، خونه ما نیومده. _ پگاه چی میگی؟ من چه میگفتم؟ من فقط ساعتها بود که دلواپس شوهرم بودم و خبری نبود، اینکه بیتا کجا بود، الان در ردیف الویتهام قرار نداشت. _ خاله گفتم که… حتی فرصت نداد جمله ام رو تموم کنم، و قطع کرد. چند دقیقه نگذشته بود دوباره صدای تلفن و امید واهی من برای شنیدن صدای مبین.
رمانهای پیشنهادی
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
هنوز بررسیای ثبت نشده است.