دانلود رمان هست های نیست از رهایش
دانلود رمان هست های نیست اثر محرابه سادات قدیری (رهایش).در این بخش ازسایت کافه نویسندگان،رمان هست های نیست را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان هست های نیست اثر محرابه سادات قدیری (رهایش) با ما همراه باشید
خلاصه رمان هست های نیست
دارا مردی با مادری ایرانی و پدری خارجی.روزی پدرش به او میگوید که پدر واقعی او نیست و مادرش سالها قبل بخاطر اختلافاتی که با خانوادش داشته است به خارج آمده است و با او ازدواج کردهاست.حال او پس از 30 سال بیخبری خانواده مادری به ایران باز میگردد تا پرده از حقایق بردارد.دارا در جستجوی هویت و پدرش به ایران باز می گردد و پرده از معماهایی برمی دارد که باعث فوت پدر بزرگ دارا می شود… دارا با همکاری مارال در پی کشف حقیقت بر میآیند و با وقوع عشق و عاشقانه های بین مارال و دارا با وجود دین متفاوت دارا و مارال با مخالفت خانواده و قوانین روبرو می شوند…
بخشی از رمان هست های نیست اثر رهایش
پله ی برقی با حرکت آرومی اونو به سمت پایین می کشوند. به طرف جمعیت انبوهی که پشت شیشه ها منتظر از راه رسیدن مسافرهاشون بودن. بند کیف رو روی سر شونه اش کیپ کرد و با قدم بلندی از پله برقی فاصله گرفت. نگاهش بین جمعیت گشت هر چند خیلی مطمئن نبود کسی رو که دنبالشه پیدا کنه.
دیدن تنها یک عکس از کسی که تا به حال از نزدیک ندیده بودش کار رو دشوار می کرد، به خصوص با استقبال گرمی که ایرانی ها از تیم والیبال کشورشون کرده بودن. دسته ی چمدون رو چسبیده و خواست راه بیفته و از جمعیت دور بشه، کسی نام فامیلش رو خوند. :جناب دیویس؟ برگشت و دستی رو جلوی خودش دراز شده دید.
مرد جوون ایستاده روبروش همون مرد صاحب عکس بود. همون کسی که قرار بود تا هتل محل اقامتش همراهیش کنه. سلام مرد جوون رو با یک سلام خشک و رسمی جواب داد و پرسید: گربانی؟ مرد جوون همون طور که دست پیش می برد برای گرفتن چمدون خندید و فامیلیش رو اصلاح کرد: قربانی قربان. حالا برای شما سخته می تونین عبدالحمید صدام کنین. در خدمتم. بفرمایین. سعی کرد اسم کوچیک مرد رو به خاطر بسپاره هر چند که اسم کوچیکش از نام فامیلش هم سخت تر بود.
دوش به دوش هم راه افتادننیسمعیت رو پشت سرجا گذاشتن. با نشستن تو ماشین و کم شدن هیاهوی محیط، عبدالحمید قبل از استارت زدن پرسید: هتل تشریف می برین یا می خواین کمی تو شهر بگردونمتون؟ فکر کرد، می خواد شهر رو ببینه؟ در حال بستن کمربند جواب منفی رو به انگلیسی داد و عبدالحمید استارت زد.
:اکی. موافقم. گرد سفر از روتون برداشته بشه و استراحت کنین خیلی بهتره تا بخواین تو شهر به این شلوغی دور دور کنین.
دیگر رمانهای محرابه سادات قدیری (رهایش)
- رمان خزان خنده های خزر
- رمان دست هایم حافظه دارند
- رمان بادها مسیر دیگری دارند
- رمان هجوم وهم بیابان ها
- رمان حسرت
- رمان میان لاشه ایستگاه متروکه
- رمان شاید خدا گم شد
رمانهای پیشنهادی
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.