دانلود کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد
دانلود رایگان pdf کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود این کتاب با ما همراه باشید
معرفی کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد
کلود ولگرد داستان کوتاهی از ویکتور هوگو است که سال ۱۸۳۴ در فرانسه منتشر شد. این کتاب بر اساس یک پروندهی واقعی نوشته شده است. ویکتور هوگو در این کتاب از بیعدالتی اجتماعی سخن گفته است. او بعدها در بینوایان دوباره به این موضوع پرداخت و آن را به اوج رساند.
در این داستان هم میتوان دید که ویکتور هوگو (Victor Hugo)، نه تنها از راه سیاسی بلکه بیشتر از راه هنر به مبارزه پرداخته است. او یک نویسنده متعهد است که سعی کرده خواننده را به فکر فرو دارد. وی اعدام را قتل دیگری معرفی میکند، قتلی قانونی.
هوگو در این رمان، بیش از سایر آثارش بر نقاط ضعف دولت و حکومت خود دست گذاشته است. همه را محکوم کرده و به تازیانهی انتقاد کشیده است. ویکتور هوگو، شاعر، داستاننویس و نمایشنامهنویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی است. او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. آثار او به بسیاری از اندیشههای سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره کرده و بازگو کننده تاریخ معاصر فرانسه است
خلاصه کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد
داستان درباره کارگر فقیری موسوم به کلود ولگرد است که در پاریس زندگی میکرد: …«کلود» کارگری لایق و قابل و باهوش بود.کلود سواد خواندن و نوشتن نداشت ولی خوب میفهمید و خوب فکر میکرد. زمستان سردی فرا رسید و کلود بیکار ماند. در زیر شیروانی عمارتی که منزل محقر او بود نه آتشی وجود داشت که کلود خود را گرم کند و نه نانی که شکم خود و عائلهاش را سیر سازد، ناچار هم او و هم زن و بچهاش با سرما و گرسنگی دست به گریبان بودند. کلود متوسل به دزدی شد و از آن دزدی سه روز نان و آتش برای عائله خود و پنج سال حبس برای خود خرید
زندانی که سابقا کلیسایی قدیمی بوده اما اکنون به بازداشتگاهی با امنیت بسیار بالا تبدیل شده است. زندانیان محبوس در کلروو، روزها به کارهای سخت گماشته می شوند و شب ها را در سلول هایی نمور به صبح می رسانند. به آن ها قبل از خواب، مقدار کمی غذا داده می شود تا توان کار کردن برای فردا را داشته باشند. اما این غذای کم اصلا برای کلود کافی نیست. روزی، یکی از از هم سلولی های کلود، خلافکاری جوان و خجالتی به نام البین، پیشنهاد می کند که غذایش را با او شریک شود. و بدین شکل، یک رابطه ی دوستانه ی جذاب و ماندگار شکل می گیرد.
بخشی از کتاب آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد
زندان بیستر
محکوم به اعدام !…
آری، اکنون پنج هفته است که در این اندیشه مرگبار بسر میبرم، انیس و ندیمی جز آن ندارم. سراپایم از احساس آن یخ کرده و تنم در زیر فشار سنگینی توان فرسای آن خمیده است!…
روزگاری در نظر من چنین مینماید که سالهاست محکوم به اعدام شده ام نه هفتهها) آری، روزگاری من نیز مردی همچون دیگر مردم بودم. هر روز و هر ساعت و هر دقیقه برای من معنی و مفهوم خاص به خود داشت. مغز جوان و پربار من همچون کارگاهی عظیم هزاران فکر و خیال زیبا و پرنقش و نگار داشت که همه را بی نظم و نسقی می گشود و کریاس زبر و خشن زندگی را با آن می آراست.
این اعلام و رویاهای شیرین در اطراف دختران زیبا و جوان و جامه بلند و فاخر اسقفان و نبردهایی که به پیروزی منجر شده بود و همچنین درباره نمایش های پر سر و صدا و پرزرق و برق تأتر دور میزد، سپس بار دیگر به اندیشه دختران زیبا و جوان و به گردش های شبانه در زیر شاخ و برگ های انبوه درختان شاه بلوط باز می گشت. در طربخانه خاطرم همواره جشن و شادی بود. من به هر چه میخواستم می توانستم بیندیشم و مرغ تیز پر خیال را به هر سو که اراده میکردم می توانستم به پرواز در آورم، زیرا من مردی آزاد و مختار بودم.
و اکنون من اسیرم. جسمم را در دخمه ای تیره و تار به زنجیر کشیده اند و روحم را در ظلمت اندیشه ای مرگبار به زندان انداخته اند، اندیشه ای خونین و رعب انگیز و عاری از مهر و رحم و شفقت !… اکنون دیگر بجز آن اندیشه شوم که برای من به حقیقت و یقین پیوسته و جزو عقیده و ایمان قلبی من شده است فکری ندارم و آن اینست که من محکوم به اعدامم، محکوم به اعدام !…
من هر چه بکنم این اندیشه جهنمی همیشه در برابرم حاضر است و دست از سرم بر نمیدارد. همچون هیولای مخوفی که از سرب ریخته باشند روبروی من نشسته و چنان حسود است که به تنهایی همه اندیشه های آرامبخش و خیالات شیرین و دلنواز را از سرم بدر کرده است، همواره مراقب من است و هر وقت بخواهم سر بر گردانم با چشم بر هم نهم با دو دست سرد و منجمد و بیروح خود تکانم میدهد و نمی گذارد از یادش غافل شوم. من هر چه بکوشم که از آن اندیشه فارغ شوم و بگریزم باز می بینم که شکلی تازه گرفته و بهمراه خیالات دیگر به نهانخانه خاطرم خزیده است. وقتی با دیگران صحبت میکنم باز
هنوز بررسیای ثبت نشده است.