دانلود رمان قندک افسون امینیان
دانلود رمان قندک اثر افسون امینیان .در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان قندک را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود رمان قندک اثر افسون امینیان با ما همراه باشید.
خلاصه رمان قندک
قندک اسم دختری است که از اسم نامتعارف و غیر معمولش خوشش نمی آید و در صدد تعویض آن بر می آید . و در ثبت احوال با زنی آشنا می شود که به او پیشنهاد کار میدهد . قندک با قبول شغل پیشنهادی داستان زندگی اش به شکل دیگری رقم میخورد و…
زندگی ما آدمها پراز قصه هاي ریز ودرشته که اگه بخواهیم سفره ي دلمون رو پهن کنیم میشه مثنوي هفتاد من… قصه هایی که نخونده گوشه ي ذهنمون میمونه و و فقط گاهی اونها رو دوره میکنم.وقتی از سر تفریح سنگی رو تودل یه دریاچه ي ساکت و آروم پرت کنی …اول دایره هاي کوچیکی درست میشه و به دنبال اون دایره هاي بزرگ و بزرگ تر… و این دایره ها اونقدربزرگ میشن که یادت میره سنگ ریزه رو دقیقا کجا پرتاب کرده بودي…
توي زندگی ما آدمها هم تصمیم هاي کوچک اما تاییر گذارمون حکم همون سنگ ریزه رو داره که توي دل روزگارمون پرتاب میشه….و به دنبالش اتفاقات ریز و درشت توي دل هم جون میگیرند تصمیم هایی که نه تنها مسیر زندگیمون بلکه حتی همسفر هامون رو هم عوض میکنه…و براي او همه چیز از آخرین روز تابستان شروع شدهمان روزي که بچه هاي مدرسه ایی عزاي اول مهر فردایش را دارند و آفتاب تابستانی پر قدرت بر سر زمینی ها میتابد همان طور که طبیعت خود را براي آغازي فصلی سرد آماده میکرد …براي او هم فصل جدیدي از زندگی آغاز شد.
بخشی از رمان قندک اثر افسون امینیان
باید قیدش را می زد و عطایش را به دست لقایش میسپرد .دست هاي کوچک نبات را میان دستش فشرد و براي سومین بار پله ها را در پیش گرفت و وقتی با قدمهاي خسته به طبقه ي دوم رسید دیگر نمی دانست در خان چندم گیر کرده است…!و چند خان دیگر پیش رو دارد…؟
رستم کجا بود تا درمقابل صبوري این رستمی بی یال و کوپال قرن خاضر لنگ هایش را پهن کند .که می بایست براي کوچک ترین کارها کفش آهنی به پا می کرد و زره اراده اش را راسخ تر بر تن می پوشاند.گویی روي دایره ایستاده بود که هرچه میدوید باهم به نقطه ي اول می رسید.نگاهی به صورت خسته ي نبات انداخت که چانه ي مقنعه ي صورتی رنگ مدرسه اش کج شده و تا جایی حوالی گوشش بالا آمده و موهاي صاف و لختش روي پیشانی ریخته و خستگی میان صورتش اتراق کرده بود.
اما باز بی گله و شکایت پا به پایش می آمد ،تا به خواسته اش برسد.اصلا این چاله ایی بود که بابا حمید و مامان فیروزه اش سالها پیش ،همان زمان که به دنیا آمده بود برایش کنده بودند….!با اتنخاب این نام عجیب…! آخر »قندك« هم شد اسم…!کدام پدرو مادري اسم دختر شان را قندك می گذارند که حالا قامت او به این نام مزین شده بود.
کاشکی اصلا پدیده ایی به اسم جو گیري وجود نداشت تا پدر و مادرها به محض دیدن فرزند دلبندشان و صورت شیرین او اولین اسم که به ذهنشان می رسد روي او بگذارند. دبستانی که بود ،به واسطه ي نام خاصش میان همکلاسی ها سوسکه داشت و هر وقت قندك صدایش می زدند پر از حس هاي خوب میشدو به خود می بالید.
امادوران راهنمایی و دبیرستان کمی متفاوت شد و روح زلال همان بچه دبستانی ها رنگ شیطنت و بد جنسی گرفت و انهایی که دوستش داشتند به وقت مهربانی قندون و قندي و نون قندي و از این دست صدایش می زدند. و بد جنس تر ها او را بز بز قندي …
صبح صادق –
سلام، ممنون از معرفی و اشتراک گذاری این رمان خوب. به نظر میرسه قسمت هایی از این رمان حذف شده… و نسخه کاملش نیست. یه جاهایی خیلی سریع داستان پیش رفته. اینکه چطوری قندک وارد کافی شاپ میشه و اونجا کار میکنه یا اواخر داستان که علت ناراحتی پدر قندک چی بود و چطور سهراب به زندان رفت و…