دانلود رمان محله ممنوعه
دانلود رمان محله ممنوعه اثر سحر نورباقری.در این بخش از سایت کافه نویسندگان ، رمان محله ممنوعه را برای شما عزیزان اماده کرده ایم.برای دانلود رمان محله ممنوعه اثر سحر نورباقری با ما همراه باشید
خلاصه رمان محله ممنوعه
داستان در مورد پسری به اسم حسامه. این آقا یه روز با رفیقش سیاوش میره یه مهمونی. اونجا دختری رو میبینه و ناخواسته دل میبنده. بدون این که بدونه اون دختر چیه و کیه. بعد از اون مهمونی اتفاق هایی برای حسام میوفته که خیلی هم خوشایند نیستن و حسام بارها و بارها راهی بیمارستان میشه. با حقیقت هایی رو به رو میشه که براش غیر قابل باورن اما راحت اونا رو میپذیره.
حقیقت هایی که باعث میشه حسام بفهمه نصف بیشتر وجودش انسان نیست. با کمک دوستاش میخواد بفهمه که چیه. در این بین سحر و دوستانش هم به کمک حسام میان. اتفاق های هیجان انگیزی قراره تو این رمان به وجود میاد. ازتون میخوام تا اخر با من بمونید و در ضمن عجولانه قضاوت نکنید. من برای نوشتن قسمت های تخیلی کلی فشار به مغزم اوردم و ذهنمو به کار گرفتم.
شاید اول رمان رو که بخونید بگید تکراری و مزخرفه. اما ازتون میخوام حداقل تا نیمه های داستان قضاوت نکنید. این رمان کاملا متفاوته و ترکیبی از ژانر های طنز- ترسناک- تخیلی- راز الود و عاشقانه اس. از اون قسمت عاشقانه اش بد برداشت نکنید. چون خود منم زیاد از رمان های عاشقانه خوشم نمیاد ، زیاد شخصیت هام رو با عشق و عاشقی درگیر نمی کنم. امیدوارم تا آخر همراهم باشید.
بخشی از رمان محله ممنوعه
-حسام بیدار شو. صبح شده .
بازم شروع شد. خوبیش اینه که نیومد تو اتاق جیغ بزنه. بی حوصله از اتاق خارج شدم.تو پله ها سام و سیما رو دیدم که دارن با هم بحث میكنن. اصلا حال و حوصله رو به رو شدن باهاشون رو نداشتم. مخصوصا سیما رو. بازم سام قابل تحمل تره. رفتم تو اشپزخونه. مامان سفره رو چیده بود
-سلام .
سلام. چه عجب بیدار شدی. میذاشتی واسه ناهار میومدی . ترجیح دادم چیزی نگم و خودمو با لیوان نسكافه ی توی دستم مشغول کردم. سیما وارد اشپزخونه شد و با صدای فوق العاده لوسش
گفت :
-سلام مامان گلم. صبح بخیر .
انگار نه انگار که حسامی هم اونجاست.به درك. بهتر. بابا رو ندیدم برا همین از مامان پرسیدم:
-بابا کو؟
-رفته دنبال کاراش. امشب میره ماموریت .
با شنیدن این خبر نیشم باز شد و گفتم:- کی برمی گرده؟
-یه هفته دیگه
خیلی خوشحال شدم. بابا مهندس معماره و هر چند وقت یه بار از طرف شرکتشون میره ماموریت . اون روزایی که نیست بهترین روزای عمر منه. چون نیست که هی رو اعصابم رژه بره. سیما پوزخندی زد و مشغول خوردن شد. می خواستم بزنم تو دهنش دختره ی پررو. سام هم وارد اشپزخونه شد و برای خالی نبودن عریضه یه سلامی هم به من داد.نسكافم که تموم شد خواستم از اشپزخونه خارج بشم که با صدای مامان برگشتم سمتش .
هنوز بررسیای ثبت نشده است.