دانلود رمان من دختر افسانه ایم اثر محدثه فارسی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان من دختر افسانه ایم را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان من دختر افسانه ایم اثر محدثه فارسی با ما همراه باشید.
خلاصه رمان من دختر افسانه ایم
داستان این بار ما راجع به یه دختریِ که با استفاده از نیروی فوقالعاده ماوراییش، میتونه تمام موجودات خطرناکی که توی سیاره زمین هستند رو از بین ببره! داستان متفاوتیه، مثل داستان میشا دختر خون اشام جلد ۲ اگر نخونید از دستتون در رفته! این جا آخر دنیاست، جایی مثل جهنم ! جایی که قدم به قدمش تو رو بدرقه میکنه به سمت مرگ ! نه یه مرگ راحت، یه مرگ دردناک و زجر آور ! یه جایی که هر لحظه باید منتظر باشی تا وقتی به تنگنا اومدی، خودت با یه گلوله کارت رو بسازی ! برای همینه که همیشه میگم : -من دختر افسانه ایم !
بخشی از رمان من دختر افسانه ایم
با دو وارد ساختمون شدم و کارتم رو جلوی سرباز گرفتم. نگاهی بهش انداخت و با لحن سردی گفت :
-این یعنی چی؟ در حالی که هول شده بودم کارتم رو برگردوندم و بهش نگاه انداختم. تف تو مخت دختره ی خل ! سعی کردم خودم رو ضایع نکنم، برای همین با لبخند کارت ملیم رو گذاشتم توی کیفم و کارت ورود رو در آوردم که نگاه بیتفاوتی انداخت و گفت :
-میتونی وارد بشی . لبخند قدر دانی زدم و گفتم : -مرسی ! سریع از بین اون دستگاه ها عبور کردم و دوربینم رو از توی کیفم در آوردم لبخندی از روی شوق زدم و سریع سوار آسانسور شدم و دکمه ی بیست رو فشردم. توی پوست خودم نمیگنجیدم! پاهام رو از روی خوشحالی و استرس به کف آسانسور میکوبیدم! تو آیینه آسانسور خودم رو نگاه کردم و موهام رو با شالم درست کردم . چشمهای آبی و پوست سفید و لـ*ـبهای صورتیم تضاد خوبی رو توی صورتم ایجاد کرده بود . موهای مشکی براق و ابروهای خوشگل و خوش فرم مشکی، من از خودم تعریف نکنم کی تعریف کنه؟ ! پوزخندی زدم و روم رو از آیینه گرفتم که در آسانسور باز شد. سریع از آسانسور بیرون زدم و به جمعیتی که با شوق و ذوق به حرفهای مرد راهنما گوش میکردن، نگاه کردم . ای وای نکنه دیر کردم؟ من برای این همایش کلی انتظار کشیدم ! بی اهمیت به مردم به زور خودم رو از وسط جمعیت به ردیف اول کشیدم . مرد میانسالی با روپوش سفید که خیلی خوشتیپتر و خوش قیافه ترش میکرد؛ رو به روی جمعیت وایستاده بود و حرف میزد . لبخندش پررنگتر شد و گفت : -اجناسی که توی این شیشه ها هستن، اجناسین که متعلق به هزاران سال قبله ! و با دستش به ظرف شیشهای مکعبی اشاره کرد. چشمم روی اون شیشه ثابت موند
نویسنده در مورد رمان من دختر افسانه ایم
سلام دوستای گل و خوشگلم! خداروشکر اینقدر از میشا استقبال شد که تصمیم گرفتم یه داستان متفاوت دیگه بنویسم. تجربه ثابت کرد که تخیلی و طنز نویسیم واقعاً خوبه و این و مدیون شمام ! بازم تو این داستان قهرمان ما یه دختر ایرانیِ، میتونم بگم ایرانی ها همیشه قهرمانن و من در این داستان غیر ممکن رو ممکن میکنم! چاکر همه، عاشقتونم به مولا !
هنوز بررسیای ثبت نشده است.