رمان شیفت خون آشام | تیم اورورک

دانلود رایگان رمان شیفت خون آشام جلد اول مجموعه کیرا هادسون اثر تیم اورورک
دسته‌بندی‌ها: , , تاریخ به روز رسانی: 30 تیر 1402
اطلاعات اثر:
  • دسته بندی:داستان و رمان
  • عنوان:شیفت خون آشام
  • نویسنده:تیم اورورک
  • ژانر:فانتزی | علمی و تخیلی | عاشقانه
  • تعداد صفحات:238 جلد اول
  • مترجم:صبا ایمانی
سوالی دارید؟
  • جدیدترین آثار
  • برترین آثار از برترین نویسندگان
  • خرید مطمئن
  • نشر قانونی آثار نویسندگان
  • مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

رایگان!

امتیاز دهید

رمان شیفت خون آشام جلد اول کیرا هادسون

دانلود رمان شیفت خوان آشام اثر تیم اورورک.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان شیفت خون آشام را برای شما عزیزان آماده کرده‌ایم.برای دانلود رمان شیفت خون آشام با ما همراه باشید.

قبل از شروع میخوام یه توضیحی درمورد رمان شیفت خون آشام بدم. این رمان توی بیش از550   کشور منتشر شده و بیش از 5000 نفر به رمان شیفت خون آشام رتبه 5 ستاره دادن. سبک رمان همونطور که از اسم پیداس خون آشامیه. طرفدارهای مجموعه کتاب‌های گرگ و میش مطمئنا از این کتاب خوششون میاد. پس اگه اون کتاب رو دوست دارین توصیه میکنم این کتاب رو هم از دست ندین.کتاب کلا سه مجموعه اس، مجموعه کیرا هادسون اول، مجموعه کیرا هادسون دوم، و مجموعه کیرا هادسون سوم.این کتاب، کتاب اول از مجموعه ی اوله که شامل 6 کتابه. مجموعه دوم 5کتابه و مجموعه سوم هم که هنوز تموم نشده. به محض تموم شدنش جلدای بعدی رو هم ترجمه میکنم. امیدوارم از خوندن این کتاب لذت ببرین.

خلاصه رمان شیفت خون آشام

 رمان شیفت خون آشام جلد اول مجموعه کیرا هادسون (Kiera Hudson) درباره پلیس تازه کار 20 ساله ای است که بعد از تمام شدن دوره ی آموزشی اش به شهر متروک و دورافتاده ای به نام رگد کوو (Ragged Cove) فرستاده میشود. شهری که زندگی اش را برای همیشه عوض میکند. او در طی تحقیقاتش درمورد قتل های مخوف زنجیره ای، نبش قبرها، و مفقود شدن مردم پی میبرد که زندگی خودش هم درخطر است. هادسون باید حقیقت را از زیر خاک بیرون کشیده و بفهمد چه کسی -یا چه چیزی- پشت این مرگ های وحشتناک است؟!

اسم من کیرا هادسون است، بیست سالمه و هجده ماهه که افسر پلیس اداره ی هونشایر در جنوب غربی انگلستان هستم. به محض تمام شدن دوره ی آموزشی ام به شهر ساحلی رگد کوو )Ragged Cove( فرستاده شدم. شایعاتی درمورد سخت بودن شرایط آنجا شنیده بودم.

البته فرستاده شدنم اجباری از طرف رئیسم نبود بلکه بخاطر پیشنهاد وسوسه برانگیزی بود که به من دادند و من نتوانستم آن را رد کنم. مزایای رفتنم به رگد کوو، جایی برای اقامت بصورت رایگان، کاری شبانه و به دور از مردم، و کمک هزینه ای به مبلغ پنج هزار پوند بود که سالانه بطور یکجا پرداخت میشد.

وقتی به همکارهایم گفتم که شغل را قبول کردم بعضی از آنها عصبی خندیدند و گفتند فشار کار درآنجا به قدری بالاست که یک سال هم دوام نمیاورم و نمیتوانم آن پول را بگیرم. شرایط کاری ام به این صورت بود: شیفت شب بودم و هرشب از ساعت هفت غروب تا هفت صبح فردا باید سرکار می بودم.

حالا که به عقب نگاه میکنم میفهمم چرا دوستانم بعد از شنیدن قبول کار ابروهایشان را بالا انداختند و با تعجب به من نگاه کردند، ولی در آن زمان نمیخواستم که کار را از دست بدهم. فکر میکردم که اگر این کار را کنم رئیسم را عصبانی میکنم و از طرفی هم نمیتوانستم درمقابل وسوسه ی ارتقا درجه به بازرسی قرار بگیرم.

بخشی از رمان شیفت خون آشام

قبل از ساعت پنج به شهر رسیدم ولی آسمان به حدی تاریک بود که به نظر چند ساعت دیرتر میرسید. در خیابان می راندم و به ساختمان های قدیمی و کهنه ای که دوطرف خیابان قرار داشت نگاه میکردم. به ردیف مغازه هایی که در این ساعت روز بسته بودند نگاه کردم، خیابان متروکه و خلوت بود، برایم عجیب بود که چطور ساکنین این شهر امرار معاش میکنند.

گروهبان فیلیپس به من گفته بود اتاقی که برایم اجاره کرده است در مسافرخانه ای به اسم هلال ماه است ولی هرچه میگشتم نمیتوانستم پیدایش کنم. بارها و بارها آن خیابان را بالا و پایین رفتم، باد و باران به ماشین کوچکم کوبیده میشد، چند لحظه بعد مقابلم وسط جاده سایه ی تیره ای رادیدم که تلوتلوخوران حرکت میکرد.

سرعت ماشینم را کم کردم و آن را نگه داشتم. موتور ماشین خرخری کرد و قطرات باران روی کاپوت قرمز رنگ ماشینم پاشیده شد. پنجره را کمی پایین کشیدم و آن سایه را صدا زدم. کلاه تیره ای به سر داشت فریاد زدم:« معذرت میخوام.» نفسم باعث به وجود آمدن ابرهای کوچکی درهوا شد. آن شخص گوژپشت پشت به من سر جایش ایستاد. دوباره گفتم:«سلام؟»

خیلی آرام به سمتم برگشت، لبه ی کت بلند دنباله دارش داخل گل و لای چاله های کف پیاده رو فرو رفته بود. از زیر کلاهش دو چشم براق به من خیره شد. وقتی صورت چروکیده اش را از زیر سایه ی کلاهش دیدم از شدت تعجب نفسم بند آمد، با وجود آنهمه چین و چروک روی صورتش حدس زدن سنش کار سختی بود. پوستش سفید بود و چروک های زیر چشمهایش شل و وارفته بودند.

گوشه ی لب های باریک کم رنگش با حالت یک دهن کجی دردناک، جمع شده بودند. اما با وجود صورت پیر و فرسوده اش چشمهایش نافذ و زیرک بودند و زیر کلاهش مثل الماسی آبی رنگ میدرخشیدند. بدون هیچ حرفی به من خیره شده بود

ثبت نقد و بررسی در مورد این اثر

اگر صاحب امتیاز این اثر هستید

ناشر

کافه نویسندگان

زبان

فارسی

شابک

نوع فایل

pdf

حجم

2 مگابایت

نقد و بررسی‌ها
  1. فاطمه

    خوب

  2. فاطمه

    خوب عالی

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت