دانلود رایگان pdf کتاب نیکولاس نیکلبی اثر چارلز دیکنز.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،کتاب نیکولاس نیکلبی را برای شما عزیزان آماده کردهایم.برای دانلود کتاب نیکولاس نیکلبی اثر چارلز دیکنز با ما همراه باشید.
آثار کلاسیک ادبی میراث ماندگار و بیمرز فرهنگ و هنر بشری به شمار میآیند. این آثار تقریبا به همهی زبانهای دنیا ترجمه شده و به خاطرههای مردم جهان پیوستهاند. کافه نویسندگان بعضی از شاهکارهای ادبیات کلاسیک را طبق الگویی جهانی و مرسوم با حذف توصیفات کسالتآور برای مخاطب امروز و مطابق با ذوق و سلیقهی او کوتاه کرده است
خلاصه کتاب نیکولاس نیکلبی اثر چارلز دیکنز
نیکلاس نیکلبی با روایتی از گادفری نیکلبی ، پدربزرگ قهرمان داستان شروع می شود. گادفری مرد فقیری است که همراه همسر و دو پسر خود در لندن زندگی می کند. خیلی زود گادفری نامه ای دریافت می کند و پی می برد که عمویش مرده و برای او ارثیه ی قابل توجهی باقی گذاشته است. در نتیجه نیکلبی بزرگ پس از مرگش برای دو پسرش نیکلاس و رالف پول خوبی به جا می گذارد که هر یک روشی در استفاده از آن به کار می گیرند…
کتاب نیکلاس نیکلبی (Nicholas Nickleby) اثر چارلز دیکنز (Charles Dickens) سال ۱۸۳۸ تا ۱۸۳۹ به صورت داستان دنبالهدار منتشر شد. این رمان سومین اثر نویسنده است. سال ۱۸۳۹ انتشارات «چپمن و هال» آن را به شکل کتابی ۹۵۲ صفحهای منتشر کرد.
داستان نیکلاس نیکلبی مانند بسیاری از آثار چارلز ديكنز به موضوع کودکان و حقوق آنان پرداخته است و با جزئیات بسیار زیاد داستان دردناکی را ترسیم کرده است. روند داستان بسیار ساده است و آن را حتی برای نوجوانان مناسب میکند، چارلز دیکنز در رمانش به سادگی مفاهیم اخلاقی و خیروشر را بیان میکند و مثل بسیاری از داستانهای کلاسیک شخصیتهای بد را به عقوبت میرساند.
از روی رمان نیکلاس نیکلبی چندین و چند فیلم در تاریخ سینما ساخته شده است. اولین اقتباس از نیکلاس نیکلبی فیلم صامتی است که سال ۱۹۱۲ به کارگردانی «جورج نیکولز» ساخته شد. مدت زمان این فیلم در منابع مختلف ۲۰ یا ۳۱ دقیقه ذکر شده است.
فیلم بعدی سال ۱۹۴۷ به نام زندگی و ماجراهای نیکلاس نیکلبی ساخته شد. این فیلم یک درام انگلیسی سیاه و سفید است که «آلبرتو کاوالکانتی »کارگردانی کرده است.
سال ۲۰۰۱ فیلم «زندگی و ماجراجویی نیکلاس نیکلبی» بر اساس رمان چارلز دیکنز در انگلستان ساخته شد. «استیفن ویتاکر» کارگردان این فیلم بود.
درباره چارلز دیکنز
چارلز دیکنز نویسندهی مشهور انگلیسی سال ۱۸۱۲ در «پورتسموث» انگلستان به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت بود. او در دوران کودکی به خاطر مشکلات مالی چند سالی مجبور شد مدرسه را ترک کند و به کار در یک کارخانهی واکسسازی مشغول شود. بعد ها پدرش او را دوباره به مدرسه بازگرداند.
او سپس به کار در دفتر یک وکیل پرداخت و در نهایت به روزنامهنگاری را به عنوان حرفهاش در زندگی برگزید. مهارت و استعداد ذاتی چارلز دیکنز در نوشتن باعث شد او به سرعت در حرفهاش پیشرفت کند و خبرنگار روزنامهی پارلمانی «مورنینگ کرونیکل» شود.
چارلز دیکنز سال ۱۸۳۵ با همسرش «کاترین هوگارت» آشنا شد و یک سال بعد با او ازدواج کرد. آنها تا سال ۱۸۵۸ با هم زندگی کردند و حاصل این ازدواجشان ۱۰ فرزند بود.
چارلز دیکنز نهم ژوئن ۱۸۷۰ در ۵۸ سالگی در گذشت. او را در کلیسای «وست مینستر» به خاک سپردهاست. دیکنز را بزرگترین نویسندهی عصر ویکتوریا در انگلستان میدانند.
بخشی از کتاب نیکولاس نیکلبی
صبح روز بعد هنوز نیکلاس درست از خواب بیدار نشده بود که صدای چرخهای درشکهای را شنید که به خانه نزدیک میشد. درشکه ایستاد و صدای خانم اسکوئرز آمد که نشان میداد خوشحال است.اما نیکلاس اولش جرئت نکرد از پنجره بیرون را نگاه کند. وقتی هم که بالاخره با نگرانی بیرون را نگاه کرد، اسمایک را دید که عصبانی و خسته بود. سرتائایش هم خیس و گل بود طوری که به زحمت میشد او را شناخت.آقای اسکوئرز داد زد: «بلندش کنید. بیاوردیدش تو! بیاوریدش تو!»
خانم اسکوئرز به شوهرش که خواست کمک کند گفت: «مواظب باش، پایش را بستهایم به گاری تا دوباره نزد به چاک.» آقای اسکوئرز با دستهایی که از خوشحالی میلرزید، طناب را باز کرد و اسمایک را که بیشتر شبیه مردهها بود تا زندهها، به خانه آرود و او را در زیر زمین بست و حبس کرد تا هروقت صلاح دید، جوی بچههای مدرسه به حسابش برسد. خبر به دام انداختن و برگرداند اسمایک مثل آتش، فوری به همه جای مدرسه رسید. صبح همه با بیصبری منتظر دیدن اسمایک بودند، اما مجبور بودند تا بعد از ظهر صبر کنند.
بعد از ظهر آقای اسکوئرز که ناهار خورده بود و سرحال بود، همه را در اتاق مدرسه جمع کرد. وقتی هم وارد اتاق مدرسه شد، شلاق نرم و محکمی که آن روز صبح برای آن مراسم خریده بود، در دستش بود. پشت سرش هم همسرش وارد اتاق مدرسه شد.بعد آقای اسکوئرز داد زد: «همهی بچهها آمدهاند؟»
همهی بچهها جمع بودند اما سرشان را پایین انداخته بودند و میترسیدند حرف بزنند. آثای اسکوئرز مثل همیشه برای شروع مراسم محکم با چوب روی میزش زد. بعد گفت: «همه سر جایشان بنشینند! نیکلبی! بنشینید سرجایتان آقا!»نیکلاس جا خورد، اما چیزی نگفت و نشست.
ثبت نقد و بررسی در مورد این اثر
اگر صاحب امتیاز این اثر هستید
هنوز بررسیای ثبت نشده است.