دانلود رمان موریانه ای بر تابوت خیال اثر زینب میشی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان موریانه ای بر تابوت خیال را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. برای دانلود رمان موریانه ای بر تابوت خیال اثر زینب میشی با ما همراه باشید
خلاصه رمان موریانه ای بر تابوت خیال
پسری روستایی دلباختهی دختری هنرمند از اقوام میشود. دختری که از قبل دل در گرو عشق سپرده است. در عصری که تکنولوژی بر مرکب قدرت سوار است، پسر با زیرکی، از سادگی مادر دختر استفاده کرده و جایی برای خود در قلبش باز میکند و با همدستی مادر، دختر را به عقد خود درمیآورد، اما همین که وارد زندگی مشترک شده، دختر راضی به تمکین نشده و تقاضای طلاق میدهد. دختر با این کار خشم همسر را برمیانگیزد و ناگهان همسر تغییر رویه داده و بازی جدیدی را شروع میکند. غافل از این که خانوادهاش در غیاب او، نقشههایی برای دختر چیده و… در این بین دست حوادث روزگار از همه قدرتمندتر، به میدان آمده و همه را غافلگیر میکند. این رمان روایتی از واقعیتهاست که در پیرامون ما جولان میدهند. حوادثی پر فراز و نشیب که در زندگی هر یک از ما وجود دارند و گاهی سرنوشت ما را میسازند.
بخشی از رمان موریانه ای بر تابوت خیال
از پشت دار قالی بلند شده و کش و قوسی به بدنش داد. صدای شکستن مفصل ها یش به گوش رسید. همیشه با شکستن آنها قدری از خستگی اش را کم می کرد .
نفسی آه مانند از سینه بیرون داده و به سراغ گوله ی پشم رفت. ریسه کردن پشم سخت نبود اما شاید کار او نبود…! اویی که با چنین زندگی طاقت فرسا یی آشنایی نداشت و هر لحظه زندگی در این دخمه برایش حکم سال ها حبس را داشت. اما چه می شد کرد؟ وقتی انسان را توان مقابله با سرنوشت نبود؟ ********
مهرداد را که روی مبلی در سالن نشسته و غرق در گوشی اش بود، دید . نیشش تا بناگوش باز شده و هر از گاهی تند و تند با سر انگشتانش کلماتی را تا یپ می کرد . .به آرامی و بدون صدا از پله های منتهی به سالن پایین آمده و به او نزدیک و نزدیک تر شد زمانی که پشت سرش قرار گرفت، دستش را آماده و سپس پس گردنی محکمی به او زد . با ضربه ی دستش برق از چشمانش پرید و کله اش بیشتر از پیش در صفحه ی گوشی فرو رفت . در حالی که لبخندش را جمع می کرد، سرش را رو به عقب خم کرده و به بالای سرش با اخمی ساختگی نگاه کرد. سپس با چشم و ابرو ، خط و نشانی برایش کشید و گفت : – باز از غفلتم استفاده کردی و پس گردنی زدی؟ صبر کن مامان رو صدا کنم! دهنی کج کرد و با ادایی رو به او گفت : -خبه خبه بچه ننه! پسر ندیده بودم به این سن و اینقده مامانی! مهرداد به دنبال حرف مینو با صدای بلند و کشداری مادر را از آشپزخانه صدا کرد
هنوز بررسیای ثبت نشده است.