رمان سه گانه دگرگون شده

دانلود رمان سه گانه دگرگون شده از مهدیه سیدی.در این بخش از سایت کافه نویسندگان رمان سه گانه دگرگون شده را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان سه گانه دگرگون شده از مهدیه سیدی با ما همراه باشید

 خلاصه رمان سه گانه دگرگون شده

دمیتریس دانش اموز جدید یک مدرسه ی عجیب است… ایا او میتواند از پس معلم های عجیب یک مدرسه ی عجیب تر بر اید؟این کتاب اثری کاملا متفاوت از تمامی کتاب هاییست که تا به حال مطالعه کرده اید.میدونید نکته ی جالب داستان من چیه؟اینه که من هرگز به چگونگی مردن فکر نکرده بودم یا بهتره بگم چگونگی مردن دیگران…

من دمیتریس اندرسون1 هستم.توی نیویورک2 زندگی میکنم.توی یه خونه ی بزرگ با پدر و مادرم.پدرم یه بازیکن راگبی و مادرم یه معلمه.امسال میرم اول دبیرستان.مشکل من با اول دبیرستان،یا بهتره بگم با مادرم اینه که میخواد من به بهترین مدرسه – یا جوری که دیگران میگن عجیب ترین مدرسه – برم و مشکل بعدی اینه که اون مدرسه اصلا تو شهر ما نیست.متاسفانه-یا خوشبختانه- شبانه روزی هم هست که این یعنی من باید به طور شبانه روزی اون مدرسه ی عجیب رو تحمل کنم و چیزی که اونو خیلی عجیب میکنه اینه که سه تا مدیر داره!به نظر من حتی یک مدیر هم زیاده! من تو مدرسه ی فعلی محبوب ترین دختر مدرسه هستم واسه همین اصلا خوش ندارم از اینجا برم.

 بخشی از رمان سه گانه دگرون شده 

هیچ نظری درمورد شهر سیاتل3– شهری که مدرسه در اون واقع شده- ندارم.فکر نمیکنم خیلی بد باشه. فردا با یه پرواز خودمو به سیاتل می رسونم.امیدوارم مدرسه اون طوری که دیگران میگن نباشه… پرواز طولانی و خسته کننده بود.تمام راه داشتم به این فکر میکردم که ایا میتونم تو مدرسه ی جدید هم انقدر محبوب باشم؟نمیدوم یه دختر با موهای روشن و چشم های قهوه ای تو یه مدرسه ی عجیب چقدر میتونه محبوب باشه.میتونم دوستای خوب پیدا کنم؟و مهمتر از همه میتونم از پس معلم های عجیب یک مدرسه ی خیلی عجیب بر بیام؟ مدرسه ساختمان خرابی داشت و بیشتر شبیه لونه ی اژدها بود تا مدرسه!وقتی ساختمون رو دیدم مو به تنم سیخ شد…به خودم تشر زدم:دختر تو میتونی از پسش بر بیای،شک نکن.ولی بازم شک داشتم. وارد دفتر مدرسه شدم.از اونجایی که حدودا سه یا چهار هفته از سال تحصیلی گذشته بود باید برنامه ی کلاس ها و یک نقشه از مدرسه میگرفتم. وقتی که وارد دفتر مدرسه شدم به خودم گفتم:دیدی؟همه چیز عادیه.ولی یه حسی بهم میگفت تو این مدرسه هیچ چیزی
عادی نیست.نمی تونه باشه.و اون موقعه نمیدونستم حسم چقدر درست میگه. مسئول دفتر ازم خواست تا بشینم و بعد خودش شروع کرد به صحبت کردن.اصلا به حرفاش توجه نمیکردم چون داشت راجع به افتخاراتی که مدرسه کسب کرده بود و جایزه هایی که دانش اموزها برده بودن حرف میزد و خاطره های مربوط به هر کدوم رو میگفت.به ساعتم نگاه کردم.چهل و پنج دقیقه ای میشد که اونجا معطل بودم.بعد گفت اینجا کلاس ها هیچ برنامه ای ندارن!خودت سه تا درس انتخاب کن،توی کلاسشون ثبت نام کن و برو سر کلاست.میتونی از سه تا بیشتر هم انتخاب کنی ولی کمتر نه.یه دانش اموز میفرستم تا همه چیز رو توضیح بده و همه جا رو بهت نشون بده. بعد تلفن رو برداشت و خواست تا یه دانش اموز به اسم جنت برایت رو بفرستن.حدودا یک ربع بعد جنت وارد شد.موهای طلایی و صورت زیبایی داشت.حدس زدم محبوب ترین دختر مدرسه باشه ولی اصلا دلم نمیخواست باهاش رقابت کنم.محبوب ترین دختر همچین مدرسه ای بودن برای من خالی از لطفه. اینطور که جنت میگفت از بچگی اینجا درس خونده بود.دختر خون گرمی بود.حدس زدم دوستای زیادی داشته باشه و منم میخواستم یکی از دوستاش باشم.