رمان خیط مات

دانلود رایگان رمان خیط مات از پوررضا آبی بیگلو
دسته‌بندی‌ها: , , , تاریخ به روز رسانی: 25 دی 1400
اطلاعات اثر:
  • دسته بندی:داستان و رمان
  • عنوان:خیط مات
  • نویسنده:پوررضا آبی بیگلو
  • ژانر:عاشقانه | اجتماعی | طنز | فانتزی
سوالی دارید؟
  • جدیدترین آثار
  • برترین آثار از برترین نویسندگان
  • خرید مطمئن
  • نشر قانونی آثار نویسندگان
  • مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

رایگان!

1/5 - (1 امتیاز)

دانلود رمان خیط مات از پوررضا آبی بیگلو.در این بخش از سایت کافه نویسندگان رمان خیط مات را برای شما عزیزان اماده کرده ایم.برای دانلود رمان خیط مات از پوررضا آبی بیگلو با ما همراه باشید.

 خلاصه رمان خیط مات

مردی در حال بازگشت است. دیگری گندی که اولادش پدید آورده را جمع میکند، آن یکی دلشکسته است. خانوادهای بیخیال و پر امید، جمعیتی که به ندرت و استثناء میشود فردی را یافت که افسرده باشد. کسانی که زندگیشان بر هم قالب شده و اگر هوای دیگری را نداشته باشند، همهشان بازنده بازی هستند که سرنوشت هایشان برای شان خواب دیده‌اند؛ خوابی که یک وجب روغن رویش باشد. خواب نه! به هر حال ضرب‌المثلی بود در همین مایه‌ها… .

دادگاه آغاز شد. قاضیْ سرنوشت، پشت میز بزرگ عدالت نشست و متهم را احضار کرد. متهم آمد! قوی، شکسته و استوار… جلوی میز ایستاد. به نظر میرسید آدم او انسانی اَبَر باشد. قاضی حکم را خواند: -تو گمش کردی! سرنوشت همیشه باید همراه آدم باشه! -قاضی سرنوشت! اشتباه نکنید! آدم همیشه باید با سرنوشتش باشه… اون رو قبول کنه! قاضی به جلو خم شد و آهسته گفت: -با من بحث نکن! بگو موضوع چیه؟ متهم که اشکش دم مشک بود و همانطور که بغض گلویش باعث شده بود همچون جغد بنالد گفت: -لامذهب فقط چند دقیقه نبودم! گند زد به زندگیش… هر طالعی هم به جای من بود ترکش میکرد. اصلا به حرفم گوش نمیداد. مگه من اینجا بوقم؟ همهشون مثل هماند.

 بخشی از رمان خیط مات

نامه را به گوشه‌ای پرت کرد و شروع کرد با خود حرف زدن: -یکی هم باید بیاد سرنوشت ما سرنوشت‌ها رو به عهده بگیره! اصلا در شأن من نیست دنبال اون قدرنشناس بگردم. و همانطور که با پشیمانی نامه را از روی زمین بر میداشت با لحنی محزون و آهسته گفت: -همیشه که نباید طالع شرورها باشم! مگه آدم خوب نداریم؟ حتی یک بار سرنوشت ی ک خرس شدم که نامردها زدن کشتنم. دستی به موهای شقیقه‌اش که به دلیل فشار کار زیاد، سفید شده بودند کشید. نفسش را با شدت بیرون دمید و همانطور که نامه را پشت و رو میکرد تا مشخصات او را بار د یگر مرور کند گفت: -هیچ تحفه‌ای هم نیست… بعد دردسر از سر و روش داره میباره. حالا کجاست دقیقاً؟ بیا و پیداش کن. غر غر کردنش ذهن خود را هم آزار میداد. اما به هر حال، باعث آرامشش هم میشد. بار دیگر به نوشته‌هایی که روی کاغذی سفیدی نوشته بود، نگاه کرد و با ناامیدی و ناله‌کنان خواندش: -اوه مای یا خدا؟ جا قحط بود رفتی برای زندگی؟ فقط چند سال بالای سرت نبودم. آخه زندان؟ سری تکان داد. خب معلوم است که سر تکان میدهد. این پانزدهمین باری بود که او را در زندان میافت. نامه را تا کرد و در جیب آستر شنل سفیدش گذاشت. با یک اشاره، کولِ بار سفر را جمع کرد. میباست میرفت به کشوری غریب تا آدم ناخلف اش را پیدا کند. به نظرش او هیچوقت نمیتوانست آدم شود، فقط یک موجود جاندار دو پا است که هرکاری میکند تا به خود و دنیای خود آسیب برساند.

“روسیه_زندان جز ی ره پاتِک”
پاهای سبک و همچون هوای خود را روی شنهای سرد جزیره گذاشت. از سردیاش مو به تن بی رمق‌اش سیخ شد. ناگفته نماند سرنوشت در هیچ‌جای به جز سر، مویی ندارد که همان مو هم نشاندهنده سن‌اش میبود! موی پر پشتی داشت؛ ولی به هر حال جوان و هنوز خام بود. به پشت سرش نگاه کرد. جزیره هزاران کیلومتر از کشور روسیه دور بود. یک خط صاف از او آشکار بود و اگر کمی دقت به خرج داده نشود، همان خط هم نمیشود که د ید. دریای روبه‌روی خود را دید که وسعت دل آن از هر کس ی گسترده‌تر است. زلالی و پاکدامنی‌اش، صداقت و همراهی‌اش. مگر میشد که آنهمه پاکی را که به اشاره خدا، برای بدکاران طوفانی میشد را نادیده گرفت؟ نمیتوان حدس زد این مایع سفید و آبی چه کارهایی میتواند بکند و چه چیزهایی را در عمق قلب خود، پنهان کرده است

لینک های دانلود اثر
ناشر

کافه نویسندگان

زبان

فارسی

شابک

نوع فایل

pdf

حجم

1.9 مگابایت

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “رمان خیط مات”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت