کتاب رمان راب روی

دانلود رمان راب روی اثر سر والتر اسکات. در این بخش از سایت کافه نویسندگان کتاب رمان راب روی اثر سر والتر اسکات را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود کتاب رمان راب روی اثر سر والتر اسکات با ما همراه باشید.

 خلاصه کتاب رمان راب روی

رمان راب روی اثر سر والتر اسکات، نویسنده مشهور بریتانیائی است .
این رمان به طور کامل برای اولین بار به زبان فارسی ترجمه شده است.شرح حال سر والتر اسکات بطور مفصل در کتاب کلاسیک دیگری از آثار این نویسنده بنام ‘ پیر مرگ ‘ ذکر شده است.خوانندگان علاقمند می توانند به مقدمه این رمان مراجعه کنند.رمان راب روی در اوایل قرن نوزدهم در اسکاتلند به چاپ رسید .این رمان در عرض دو روز تمام نسخه های بفروش رسید.چاپ های متعدد این کتاب با همین استقبال روبرو شده و نسخ آن در مدت کمی نایاب شد.اسکات در این رمان شمه ای از تاریخ خونبار اسکاتلند را با قلم توانای خود به تصویر میکشد.شخصیت اصلی داستان او نجیب زاده جوانی به اسم فرانک است که در نتیجه عدم توافق با پدر یک دنده خود به قلعه عمویش در شمال انگلستان نزد عمویش که او را هرگز ندیده بود ، تبعید می شود.حوادث و اتفاقات جالب و در عین حال خطرناکی برای این جوان بی تجربه در این قلعه اتفاق میافتد.او در آنجا با دختری جوان از اقوام دور خود آشنا شده که با آشنائی و نفوذی که در منطقه دارد به حمایت از این جوان بر می خیزد.بی خبر از توطئه های سیاسی و نقشه های شیطانی برای سرنگون کردن حکومت وقت انگلستان ، فرانک خود را در تارهای عنکبوتی جاسوسی، فریب و دروغ گرفتار می بیند.مشکلاتی زیاد برای او ایجاد می شود که هر یک از آنها می تواند به بهای جان او تمام بشود.در یک مرحله بحرانی تصمیم به رفتن به شمال و کوه پایه های اسکاتلند کرده است.وی بدون اینکه به خوبی آگاه باشد که خود را با چه خطری مواجه کرده است راهی شمال شد.والتر اسکات با هنرمندی بی نظیری این حوادث تاریخی را در قالب داستانی دلکش به خواننده ارائه می دهد.از این کتاب فیلم های متعددی تهیه شده که تصویر روی جلد مربوط به فیلمی به همین نام با شرکت لیام نیسون و جان هرت در سال ۱۹۹۵ در نیویورک تهیه شده است.

 بخشی از کتاب رمان راب روی

من چه گناهی مرتکب شدم که استحقاق چنین عقوبتی را پیدا کردم من دیگر پسری ندارم این آخری که بچه خود من نیست، نفرین بزرگ من روی سر او در پرواز است. مسافرت…من اسب خود را برای انجام مسافرت خواهم فرستاد. مسیو توماس.

دوست عزیزم ویلیام ترشهام … شما از من درخواست کرده اید که خاطرات خوش خود را در این خزان زندگی که مشیت پروردگار به من لطف کرده است برشته تحریر در آورم. ولی در شروع من چنین خوشبخت و راضی نبوده ام. بخاطر آوردن آن وقایع و حوادث آنچنانکه شما به آن نام داده اید برای شخص خود من حاوی شادی و در عین حال درد و رنج فراوانی است. من با تقدیم احترام و سپاسگزاری از درگاه ملکوتی کسی که مسبب تمام حوادث خوب و بد در زندگی بشر است ، به شما اطمینان می دهم که راهنمائی ها و کمکهای او بود که مرا از مهلکه های مخوف نجات داد.

من شک ندارم که همانطور که خود شما بارها متذکر شدید حوادث و بالهائی که بر سر من هبوط کرده و مرا در میان مردمی بدوی قرار داد می تواند مطلب جالب توجهی برای آنهائی که میل دارند سرگذشت انسان ها را در زمان گذشته بدانند ، باشد.البته توجه خواهید داشت که نقل یک داستان توسط یک دوست و گوش دادن به آن بوسیله دوست دیگر وقتی برشته تحریر در آمد نیمی از زیبائی و لطف خود را از دست خواهد داد.

تعریف این قصه ها که شما با دقت و لذت به آن گوش فرا دادید ، وقتی در اطاق کار آرام و ساکت شما در تنهائی مطالعه شود آنچنانکه باید جلب نظر نخواهد کرد. در عین حال شباب و تندرستی شما به احتمال قوی زندگی طوالنی تری را از خیلی از دوستانتان ، بشما عرضه خواهد کرد. بنابراین من بشما توصیه میکنم که این دستنوشته ها در گوشه یک کشو قرار داده و تا موقعیکه سرنوشت محتوم رشته مراودات ما را از هم نگسسته ، زحمت خواندن آنها را بخود ندهید. امید من این خواهد بود که وقتی ما در این دنیا از یکدیگر جدا شدیم، در دنیای بهتری بار دیگر همدیگر را باز بیابیم.

من یک دستنوشته حقیقی و بدون جرح و تعدیل در دست شما گذاشته ، امیدوارم که گردن کشیها و دیوانگی های دوران جوانی من قابل مقایسه با افتادگی و فروتنی دوران کهولتم بوده ، چیزی که در خیلی از موارد باعث شکست من در غروب زندگیم بوده است.یک امیتاز اصلی در باره دادن خاطراتم بیک دوست شفیق اینست که مرا از زیر بار تشریح و توضیح زیاد که برای غریبه ها الزم بنظر می رسد رها خواهد کرد.

حالا سؤآل اینجاست که فقط بخاطر اینکه وقت ، قلم و کاغذ در اختیار دارم چرا باید شما را با این داستانهای خود متالم کنم؟ در عین حال من قول نمی دهم که تسلیم وسوسه نشده و قدری در این جریانات طرف خود را نگیرم. قدرت عالقه به تعریف از خود را نبایستی دست کم گرفت حتی وقتی داستانهائی تعریف می شود که خود شما کامال از کیفیتش با خبر هستید. نمونه این قضیه در ادبیات کم نیست. کتاب خاطرات هانری چهارم از همین قبیل است. ژولیوس سزار هم که خودش قهرمان اصلی داستان خودش است از این قاعده مستثنی نیست.حقیقت اینست که وضعیت من در این مورد چندان بد نیست. من بشما چیزی در مورد خودم نخواهم گفت که شما از قبل آنرا نمی دانستید.

من وقایع و کسانی را که به احتمال زیاد در اثر مرور زمان از خاطرتان محو شده بشما یادآوری خواهم کرد.شما می بایستی پدر مرا بخوبی بیاد بیاورید چون او مانند پدر خودتان عضو اطاق بازرگانی بود و شما او را از بچگی می شناختید. با این وجود شما او را در روزهای خوب زندگیش قبل از اینکه پیری و مریضی او را از پا در آورده باشد ، ندیده بودید. اگر او قسمتی از تالش در زندگی خود را وقف پیشرفت علوم کرده بود ممکن بود به ثروتمندی زمان پیری خود نمیبود ولی مسلما خوشحالتر و راضی تر میبود. هرچند که در دنیای تجارت هم بعلت باال و پائین رفتن غیر مترقبه بازار مواقعی پیش میآید که آنهائی که وارد این کار هستند روح ماجراجوئیشان ارضا شده حتی اگر خودشان نفعی در آن نداشته باشند. کسی که در این دریای پر آشوب ناخدای کشتی شده است احتیاج به مهارت و شهامت داشته و در آخر ممکن هم هست که شکست سختی در انتظارش باشد. این عدم قطعیت در زندگی تجارتی به بعضی که شانس بهتری داشته اند کمک های شایان کرده و بعضی هم دار و ندار خود را از دست می دهند. این یک قمار است بدون اینکه اسم بد قمارباز روی آنها گذاشته شود.