خلاصه داستان کوتاه تاریکی مطلق از ثمین سعیدی نیا :
همیشه که نباید خوب بود،همیشه که نباید مثل فرشته ی مهربان بال زد و نشست کنار آدم ها و
خواسته هایشان را برآورده کرد.
گاهی هم باید روسری ترکمن مامان رو بقچه کرد و بند و بساط را جمع کرد و رفت از زندگی بعضی
آدمها.
یک جایی از زندگی باید جای آدم خالی باشد تا بودنش حس شود با تمام حواس…
یک جای دیگرش باید دلتنگِ آدم شوند و گرنه هیچکس برایت تره هم خورد نمیکند.
بخشی از داستان کوتاه تاریکی مطلق از ثمین سعیدی نیا:
تمام شدن برای هرکس یک جور است. یکی دیگر یک روز در میان دوش نمیگیرد، یکی صبح ها بجای خامه عسل فقط لیوان چایش را با
بی حوصلگی سر میکشد و بیرون میرود، یکی ناخن هایش را از ته میگیرد، یکی مینشیند پای مستند های شبکه چهار و تا مرز ترکیدن پفک
با ماست میخورد، یکی بسته ی سیگارش به شب نرسیده خالی میشود، یکی پایش را میگذارد روی پدال گاز و تا جاده میرود او هم میتازد،
یکی خفه میشود از هوای آپارتمان های کبریتی و روی پشت بام میرود و ساعت ها به آسمان خیره میشود و نفس عمیق میکشد
هنوز بررسیای ثبت نشده است.