خلاصه ای از دلنوشته مغز های ملتهب از کیاناز تربتی نژاد :
گاهی آرزوی کر بودن میکنم
نیاز است که دروغ مرده هارا نشونم
یا گاهی اوقات آرزو دارم لال باشم؛
لال باشم تا مانند مرده ها کسی را نشکنم
یا در مواقعی در کنار این دو نیاز است
کورذباشم
تا مغز های ملتهب مرده هارا نبینم.
بخشی از دلنوشته مغز های ملتهب از کیاناز تربتی نژاد :
این روزها، دلم چیزی میخواهد که نمیدانم چیست!
این روزها، نمیدانم چرا زود به زود به خدا متوصل میشوم،
حتی کارم به جایی رسیده که خدا را به خودش قسم میدهم و جالب این است که در انتظار جوابش
ساعت ها به سقف اتاقی با کاغذ دیواری بنفش خیره میشوم.
این روز ها حتی احساس میکنم تنها نیستم،
که گوشه کنار اتاق را با عروسک های چوبی قرمز
در خیالم، پر میکنم.
من تنها نیستم فقط، عروسک های چوبی دور و برم
مرده اند و با اجسادشان دورم را شلوغ کردهاند،
فقط همین!
***
دلم دریای خون است.
اشک هایم تبخیر میشوند و سپس در دریای خونی دلم
در کنار مرده ها شناور میشوند.
نمیدانم چرا این روزها دریای دلم در خود میجوشد.
میدانم گیج شده است، دریای ملتهب دلم این روزها
پر شده از آدم های مرده ای که قهقهه میزنند.
من هم یاریشان میکنم.
حال، بهتر سردرگمی دلم را حس میکنم.
او خون دل میخورد و من آن مرده ها را همراهی میکنم.
با دلِ خون خوردهام با آنها قهقهه سر میدهم؛
میخندم و میخندانم.
***
دوست دارم بدانم چیزی که در گلو میماند
برای مردگانی که روزی قاتل زندگان بودهاند
وجود دارد؟!
هنوز بررسیای ثبت نشده است.