دانلود رمان شگفت جلد اول از معصومه مؤمنی
خلاصه رمان شگفت جلد اول از معصومه مؤمنی :
آیلار دختری که به خاطر اتفاق های اطرافش، ترس از اجتماع، خانه نشین شده. … با تمام احساس هایی که در قلبش هست پا به بیرون میذاره و معجزه ای در قلبش رو میزنه و شاید این ترمیم برای زندگیش باشه.. این داستان بلند شدن و پس زدن سختی هاست یه چیز متفاوت از غم شروع میشه و پایانش شادیست.
بخشی از رمان شگفت جلد اول از معصومه مؤمنی :
گذشته
– دخترم بیا غذا بخور زود باش! دوباره شروع کرد؛ معلوم نیست چه اتفاقی افتاده که مهربون شده. دو رگ داره که امروز رگ مهربونشه! از سرِ جام بلند شدم. در رو برای به اصطلاح مادرم باز کردم. نگاهی بهش کردم؛ روز به روز چاق تر میشه. – بله گشنه نیستم، تو هر کجا دلت میخواد برو. لبخندی زد و گفت: – باشه حواست به خودت باشه! غذا خواستی بخوری گرم کن. همیشه میگه بهترین مادر در دنیاست! ولی فقط جلوی اطرافیان نه توی واقعیت، من اون رو آدمی دیوانه و خود درگیر میبینم و باز معلوم نیست کجا میره!نگاهی به تخت خوابم کردم. شاید فقط تنها چیزی که با من خوبه همین تَختِ خوابه! روی تخت پریدم و شروع بهحرف زدن با خودم کردم تا به خواب برم. با صدای داد و ناسزا بیدار شدم. درسته مادر مهربونم برگشته. چه چیزهای جالبی میگفت: – دختره ی چشم سفید! چرا خونه رو تمیز نکردی ها؟ قایم شدی؟ رگِ بعدی مادر جان شروع شد. دلم میخواست بگم بهونه بعدی رو بگو! با این حال انگار زبونم کار نمیکرد. عادتشه تا چیزی پیدا نکنه که به من ناسزا بگه خالی نمیشه. پدرم که با زن جدیدش حالش خوبه؛ من باید جای اون زجر بکشم! پاشدم و در اتاق رو قفل کردم. زیر پتو رفتم؛ دیگه گریه ام نمیگیره! هیجده سالم شده دیگه اشکی ندارم که،مثل چهارده سالگیم بریزم. بیرون از این خونه رو یادم نمیاد، از موقعی که دبیرستان را تموم کردم؛ دیگه بیرون نرفتم و به آرزوم رسیدم که تنها، فقط در خونه باشم. صدای گوشیم سرم را از روی بالشت برداشتم. یک پیام از شماره ناشناس! یادم میاد دقیقاً کلاس اول دبیرستان بودم که، رابطم را با تمام دخترهای همسنم قطع کردم و جواب هیچ کدومشون رو ندادم. تو همان موقع ها بود فهمیدم؛ یعنی چیزی از دوست هام دیدم که، یاد گرفتم من نمیتوانم با کسی دوست باشم. نه حوصله آدم جدیدی دارم؛ نه توان تحمل آدم های قدیم! پیام از طرف دانشگاه بود. انگار قبول شدم و باید برم دانشگاه! باید سریع برم اونجا، تا کارهای ثبتِ نام رو اونجا هم انجام بدم. یک لحظه فکر بودن کلاس مختلط، لرزه در بدنم انداخت. من تنهام چه جوری برم کلاس رو پیدا کنم؟! چه جایی بشینم؟! و همین چیزهای روی اعصاب! ولی اگر به دانشگاه نرم؛ مادرِ عزیزم بهانه ی جدیدی
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.