در این بخش از سایت کافه نویسندگان، داستان کوتاه خانه ی قبرستانی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. برای دانلود داستان کوتاه خانه ی قبرستانی اثر گندم آسمانی با ما همراه باشید.
دیباچه: دختری بیست و سه ساله به نام آوا بعد از قهر با والدین خود خانهای را میخرد و مستقل میشود و بعد به این پی میبرد که از وقتی آن خانه را خریده است اتفاقات عجیبی رخ میدهد
بخشی از اثر:
داشتم فکر میکردم که ناگهان از پشت کسی من رو هل داد و پخش زمین شدم.
با عصبانیت خیلی زیاد برگشتم به پشتم نگاه کردم؛ ولی کسی نبود.
فهمیدم کار کی بود! کار اون مردی بود که تعقیبم میکرد؛ قبلاً چند بار هلم داده بود. اخم کردم و گفتم:
– احمق!
یکی از پشت گردنم زد که آخ بلندی گفتم و دستام رو روی گردنم گذاشتم.
برگشتم به پشت سرم نگاه کردم؛ ولی کسی نبود!
با صدای خیلی بلندی گفتم:
– اگه جرعت داری ظاهر شو. احمق، خسته شدم بسه.
میخواستم که از روی زمین بلند بشم از کنارم چند تا مرد رد شدن که یکیشون گفت:
– زنه جن زده شده انگار! با خودش حرف میزنه. قیافش رو نگاه کن!
بلند شدم و گفتم:
– آره جن زده شدم! اینقدر بدبختم که با خودم حرف می زنم؛ با جنها حرف میزنم.
چند بار نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم:
– آقای محترم مواظب حرف زدنت باش!
به حرفم توجهی نکردند و رفتند.
از جیبم گوشیم رو دراوردم؛ سالم بود و وقتی زمین افتاده بودم نشکسته بود.
به دوست جنگیرم “سارا” زنگ زدم که ماجرا رو بهش بگم؛ ولی خاموش بود.
گوشیم رو توی جیبم گذاشتم.
به این فکر کردم که اولین جملهای که امروز گفتم این بود”کت و شلوارش رو نگاه کن!”
هنوز بررسیای ثبت نشده است.