در این بخش از سایت کافه نویسندگان، رمان پایان نامه مقدونی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. برای دانلود این اثر به قلم Zeinab227 با ما همراه باشید.
خلاصه:
پایاننامه مقدونی حکایت وارونگیهای سازگار است، از جوان تحصیلکردهای که افکار آشوبش او را به اسارت مکان اشتباهی میبرد و با مرد میانسال عجیبی آشنا میکند.
بخشی از رمان:
-
- میکشی؟
- گفتم که نمیکشم.
- زکی! کی خواس سیگارشو بده به توی پاکتی؟ آتیش کن واسم!
حینی که از درون مغزم را میخوردم، فندک را روشن کردم که سر پیش برد و انتهای نخ را به شعله نزدیک کرد.
– ایولالله!
پک عمیقی زد و دود حاصل از اشتعال سیگار را از بینی و دهانش به هوا فرستاد. آنی از کفم پرید و ل*ب گشودم:
– سیگار ضرر نداره؟
دود غلیظش را که از دهان فوت کرد، در پاسخ گفت:
– نه، فقط جیگرتو کبابی میکنه، همچین آبدار! میخوای عکسشو ببینی؟
به پاکت داخل جیبش اشاره کرد.
-
- زیاد دیدم.
- چشم و دل سیری که دلت جیگر کبابی نمیخواد.
توصیفش مرا به خنده وا داشت. عجب زمانهای شده بود که خود مُلا بودیم و هر ضرری را به خود روا میداشتیم!
-
- کلاً سیگار نمیکشم.
- ملتفتم کردی پاستوریزه.
نخ را کنج لبش نهاد. خودمان را دوست نداشتیم یا زمانه را؟
– شما هم نکشید!
دود غلیظش مرا به سرفه وا داشت.
– به حرف دکترا زندگی کنی، جیک ثانیه بلیت اونور مرز رو بهت میدن.
همان گونه که نخ را میان ل*بهایش نگه داشته بود، پک دیگری زد و دستهایش را دراز کرد.
– ببین؟ استخونام دو وجب درشتتر از استخون رستمه. پاستوریزه جلو بری، به سن من نمیرسی.
شاید هر دو را… . ما فقط استعارهها را دوست داشتیم!
-
- دندوناتون هم به سهراب رفته لابد!
- سهراب باید جلوم لنگ بندازه! من از نژاد اسکندرم.
ناخودآگاه زبان شوخم گل انداخت.
– همونی که میراث ایرانو به باد داد؟
نگاه شوخم را به تحقیر متوجهم ساخت.
– کار یه نسل جوونو راحت کرد. شما جوونا عرضه دو، دوتا چهارتای زندگیو ندارین. بنازم که یه چی میدونسته!
هنوز بررسیای ثبت نشده است.